تو میدانی که من تو را به اندازه تک تک تپش های قلبم دوست دارم ....
اما به اندازه ای مال خود نیستم که این راه را با همسفری تو طی کنم..
به قدری تنهایم که در کنج تنهایی به امید صدای خدا نفس را درسینه حبس میکنم
وبه امید رسیدن معجزه ای گرم که تارو پود جسم سردم را روحی زنده ببخشد روز و شب در تنهایی خود فرو میروم
من تنهایم و در عمق تنهایی ام پر از آدم هایی است که خود را نزدیک می دانند ولی از قلب من به دورند ...
من آنقدر تنها هستم که در تک تک لحظه هایم همه هستند و هیچ نیستند...
تو برای من مثل معجزه ای بودی که قلب یخی ام را آب کرد ...
نه اینکه فراموشت کنم ...نه اینکه دوستت نداشته باشم
نه ...
فقط آنقدر در تنهایی محاصره شده ام که هیچ کس را حق ورود نمی دهند این زندانبانان ..
من تنهایم ولی تو را فراموش نمی کنم ...
تو تنها کسی هستی که در عین دوری بسیار به من نزدیکی.......
"زهرا"