ataata117
پسندها
342

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تو که میدانی تمام وجودم هستی!

    این شعر را برای تو نوشتم

    تا بخوانی و بدانی....

    همه ی زندگی ام هستی....

    نه قافیه دارد، نه ردیف!

    نه آهنگ دارد، نه طنین!

    اینها همه حرف دلم بود، همین....!!!
    مـטּ چیز زیآدی از دست ندآدم بآ رفتنت...!
    ڪمے دلم شڪست...شب ها گریـﮧ کردم...یآدگارش سردردِ هرشبم شد...
    یڪم از آرام زندگے ڪردن فآصلـﮧ گرفتم...
    چیز زیادے نشد...
    بآور ڪـטּ...!
    تو بیشتر از مـטּ بآختے...
    تو عآشق ترین قلب دنیآ رآ بآختے...
    کاش میدانستی وقتی میگویم تنهاییم بگذار...


    یعنی بیشتر از همیشه به وجودت احتیاج دارم...
    ﺩﻭﺳﺘتت ﺩﺍﺭﻡ، ﻏﺰﻟﻬــــﺎﯾﻢ ﺗﻤﺎﻣﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ...
    ﺷﻌﺮﻫــــﺎﯾﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻋﯿﺪﯼِ ﺍﻣﺴﺎﻝِ ﺗﻮ ...
    ﭘُﺮ ﺷِﮑَﺮ ﮐُﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ-ﮔﺮﻡ ﻭ ﻃﻮﻻﻧـــــﯽ ﺑﻨﻮﺵ،
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ "ﺑﺨﺖِ ﺷﯿﺮﯾﻦ"، "ﻋﺸﻖ" ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﺎﻝِ ﺗﻮ...!
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ "ﺗﻮ " ﯾﻌﻨﯽ :ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ !
    ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾَﺖ ﺷﻮﺭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﺎﻻﻣﺎﻝِ ﺗﻮ...!
    ﺩﺭ ﻣَﻨﯽ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﻗﻠﺒﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻘَﺖ ﭘُﺮ ﺍﺳﺖ ...
    ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﯽ ﺑﯽ ﺩﻓﺎﻉ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺷﻐﺎﻝِ ﺗﻮ ...!
    ﻣﺜﻞِ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﮔﯿﺠﻢ ﺍﺯ ﻓﻬﻤﯿﺪَﻧَﺖ !
    ﺗﺎ ﮐﺠﺎﻫﺎ ﻣﯿﺒَﺮَﻧﺪَﻡ ﭼﺸﻤﻬــــــــــــﺎﯼِ ﮐﺎﻝِ ﺗﻮ...!
    ﺑﻨﺪﻩ ﯾﯽ ﺑﯽ ﺑﺎﻭَﺭَِﻡ...! ﭘﯿﻐﻢﺑﺮﯼ ﮐُﻦ،ﺧﻮﺏِ ﻣﻦ !
    ﺍﯼ ﺷُﮑﻮﻩِ ﭼَﺸﻤﻬﺎﯾَﺖ ﺁﯾﻪ ﯼِ ﺯﻟــــــﺰﺍﻝِ ﺗﻮ...!
    ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺍﻧﯽ ! ﯾﮏ...! ﻭﻟﯽ ...
    ﻫﺴﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥِ ﺁﺳﺘﯿﻨــــَﺖ ﺑــــــﺎﻝِ ﺗﻮ...!
    ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭَﻡ ...ﺑﺒﯿﻦ ! ﺍﻓﺴﺎﺭِ ﺷﻌﺮﻡ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮﺳﺖ ...
    ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻩِ ﺳﺮﮐِﺶِ ﺳﯿّــــــــﺎﻝِ ﺗــــﻮ...!
    ﺷﻌﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻏﺮﻕِ ﮔﺮﻣﺎﯼِ ﺗﻨﺖ
    ﯾﺎ ﻇﻬﻮﺭِ ﻇﻬﺮِ ﺧُﺮﺩﺍﺩﯼ ﻣﯿﺎﻥِ ﺷﺎﻝِ ﺗﻮ...!
    ﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺖ ﮐﻤﺎﮐﺎﻥ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻟﺸﮑﺮﻡ
    ﺭﺍﺿﯽ ﺍﻡ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻧﻘﺸﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﺮﯾﺎﻝِ ِ ﺗﻮ ...!
    ﺣﺮﻑِ ﺁﺧﺮ .. ﯾﮏ ﺩﻋﺎ، ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ، ﯾﮏ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ...!
    ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭَﻡ
    ﺧـــــﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ،
    ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺣﺎﻝِ ﺗﻮ....
    عشق آمد روزی
    تا سرای قلبم
    تق و تق هی در زد
    گفت : هان! من عشقم
    آمدم مونس جانت باشم
    اولش ترسیدم
    خواستم صبر کنم تا برود
    این دل دُردانه
    هر چه کردم نگذاشت
    سخت حیران بودم
    با خودم می گفتم:
    نکند آتش ویرانگر جانم باشد
    مضطرب،پنجره را بگشودم
    و هراسان،نگاهش کردم
    چهره نازی داشت
    با نمک بود و دوست داشتنی
    گفتمش: تو عشقی؟
    های و هویت به کجاست؟
    عشق لبخندی زد
    چه قدر ساده و بی الایش
    کم کمک،آمد و آمد ،آمد
    دو قدم مانده به من
    هی نگاهم می کرد
    گرمی عشق میان قلبم
    آتشی روشن کرد
    که تو گویی خورشید
    ماه را آتش زد
    آن زمان فهمیدم
    راه برگشتی نیست
    عشق از پنجره داخل شده بود
    این روزها همه به من دلتنگی هدیه میدهند!
    لطفا آتش بس اعلام کنید!
    به خداتمام شد ...
    دلم...
    منو ببخش بخاطرت دوباره چشمام شده خيس


    يا مثل من اگه كسي به فكر درداي تو نيست


    خودت ميدونيكه برام از خودمم مهمتري


    ببخش كه هرشب ازتوي فكروخيالم ميگذري


    ببخش اگه هرجا ميري دلم برات شور ميزنه


    تا برنگردي پيش من دلواپسي مال منه


    ببخش اگه هر دفعه من تو اشتي پيش قدم ميشم


    مغرورم اما پيش تو تازه خود خودم ميشم


    از سر شوق عشق من اشكي كه روي گونمه


    ببخش كه ميلرزه دلم وقتي سرت رو شونمه


    وقتي توروميبينمت نگام همش سمت تو


    تموم ارزوي من ديدن لبخندتو
    من یاد گرفته ام "دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد..."
    دل می‌خواهد...!
    ولی نمی‌دانم چرا
    خیلی‌ها...
    و حتی خیلی‌های دیگر...!
    می‌گویند:
    این روزها...
    دوست داشتن ..
    دلیل می‌خواهد...!!
    و پشت یک سلام و لبخندی ساده...
    دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،
    دنبال گودالی از تعفن می‌گردند!
    اما
    من سلام می‌گویم
    و لبخند می‌زنم
    و قسم می‌خورم
    و می‌دانم
    "عشق" همین است... به همین سادگی...
    خُــــدایا...
    به تنــــــــهائی ات قســــــم!
    دل هیــــــــچكس را ..
    به آنچه قسمتش نیست عادت نده...
    .
    .
    .
    ....
    .
    آمیــــــن
    بابا لنگ درازهای اینجا نه پول دارند...
    نه وقت... نه حوصله.
    احساس های ضمیمه شده به نامه را نمی فهمند.
    برایشان بمیری برایت یک تب ِناقابل هم نمی کنند...

    بابا لنگ درازهای اینجا دل ندارند.
    فقط پاهای خوبی دارند برای فرار...
    خوشبخت کردن را بلد نیستند
    اما تا دلت بخواهد غصه سازهای کاربلدی اند.

    بابا لنگ درازهای اینجا مغرورند.
    خودخواه ِ نا مهربانند...
    سنگ هایی هستند که فقط بلدند چینی نازک ِتنهایی ات را بشکنند...!!

    بابا لنگ درازهای اینجا شریک غصه هایت نمی شوند.
    دستهای شان بوی نور نمی دهد.
    حریص ِدوست داشتن هایت هستند فارغ از اینکه دوستت بدارند.

    بابا لنگ درازهای اینجا حفّارهای قدرتمندی اند
    که به جای پر کردن حفره های دلت،
    در دل ِپر از دوست داشتنت ،
    حفره های عمیق تری می کَنَند...

    بابا لنگ درازهای اینجا رویاهای ساده ات را خراب می کنند چه برسد به آرزوهایت...!

    بابا لنگ درازهای اینجا هیچوقت مال قصه ها نمی شوند... هیچوقت...!!
    بعضی آدمها...
    آنقَدَر بودشان زیباست؛ که نبودشان هم زیبا می شود؛
    که حتی جای خالی شان، حتی؛قابِ عکسهاشان؛
    که حتی قابهای خالی از عکسشان، مکانشان؛ بی مکانیشان! زمانشان، بی زمانیشان!
    بعضی آدمها آنقَدَر درونشان، عمیق و برونشان روشن هست،
    که همه چیزشان زیباست، حتی هیچ هاشان!
    زیبا می آیند... زیبا می مانند و زیبا می روند!
    آنقَدَر رفتنشان به غایتِ زیبایی اتفاق می افتد؛
    آنقَدَر نورانی و روحانی... که بی درنگی،
    دل اَت می خواهد ساعتها بنشینی و رفتنشان را نگاه کنی؛
    که بروند؛ که باید رفت بالاخره؛ و بعد خو بگیری به نبودِ زیبایشان...
    که دست بکشی به جای نبودشان؛ که بو بکنی عطر رفتنشان را،
    که دست بکشی و هی دست بکشی و هی... دل اَت تنگ بشود...
    انگار هیچ وقت متعلق نبوده اند،به تو، به هیچ کجا، به هیچ زمانی...
    بعد، این جای خالی را نگه داری تووی قلبت و نگذاری پر بشود؛
    بعد با جای خالی؛ زندگی کنی، با جای خالی حرف بزنی؛
    با جای خالی بخندی و باز دست بکشی به نبودشان،
    که بعد دل اَت تنگ بشود؛
    هی دست بکشی و هی دست بکشی و هی...
    بعضی از آدمها....
    یکی از همین روزها
    روزگار برایت سنگ ِ تمام می گذارد
    یکی از همین روزها
    تمام ِ غرورت را کنار می گذاری
    همان طور که من تمام ِ خاطرات را کنار گذاشتم
    یکی از همین روزها
    راه ِ گلوی ِ تــو را پیدا می کند
    بغضی که راه ِ گلویم را گم کرده
    و تــــو روی ِ دوش ِ خودت سنگینی خواهی کرد !
    حالا که من دیگر سبک شده ام
    یکی از همین روزها
    دلتنگی برایت سنگ تمام می گذارد ...
    فقـــــط کمــــی صبـــــــــــر کـــــن
    بی خیال تمام هیاهوی اطراف
    بر ساحل زندگی قدم می زنم
    بی خیال فکر تو
    دنیای خود را نقاشی می کنم
    بی خیال تمام آنچه باید باشد
    نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
    بی خیال همه رفت ها
    به داشته های خود دل می بندم
    اما بگذار قدم بزنم...
    قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
    این روزها...
    غروب عشق برای من حیات دوباره خورشید در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
    نسیم دریا بر لبانم می نشیند
    با خود می اندیشم
    گویا عشق در همین حوالی ست...
    و باز می گویم
    شاید تا غروب عشق
    نیمروزی باقی ست...
    یادت هست؟!
    جــناق می شکــستیم می گــفتیم:
    "یــادم تــــو را فرامــــوش"
    ولی امـــــــروز،تمــام استخوانهـــــایم شکــــــــسته
    بــگذار کسی نداند که چــگونه من به جای نــوازش شدن،
    بوســیده شدن،
    گــزیده شــده ام...
    ايــن روزها بــرايم حضور ســکوت را تيــک بــزنيد !
    تلــخ تر از آنــم که غيــبت نــخورم
    چــقدر سخته با يه بــغض سنــگين
    فــقط همــدم تنــهايــي هــاي ديــگران باشــي
    نــمک پرورده ات شدم...
    بــس که هر لحظه...به زخــم هایم...نمک میــپاشی..!
    دلم تنگ شده است
    برای آغوشی که خیلی هم مطمئن نیستم بعد از این » مال من باشد «...
    حس لیوان تــرک خورده که پر میشود از چای داغُ!
    حال دلم اینگونه است!!!
    چه تفاوت عمیقی ست بین تنــهائی قبل از نبــودن تو
    تنهــایی پــس از نبــودنت
    از تو برايم چه مانده؟
    بغضي مهار نشدني و يک عکس سه در چهار
    دقايقي که ميخواهمت و نيستي
    حرفهايي که ميخواهم و نميزني
    شنيدني هايي که ميخواهم و نميگويي
    تعليق و انتظار،
    سردي تو و گرمي اشک هاي من
    بي خبري هاي پي در پي
    مهري که دارم و بي مهري هاي تو
    کلامي که نياز دارم و مجالي براي بيانش نيست
    و يک دنيا خاطرات کشنده
    تو چقدر با سخاوتي و من چقدر ثروتمند
    می ترسم که مبادا مخاطب عارفانه هایم
    مانند مخاطب عاشقانه هایم دیگر وجود خارجی نداشته باشد!
    بازنده منم که در را باز می گذارم
    شاید که بازگردی
    دزد هم که بیاید چیز مهمی برای بردن نمی یابد
    مهم من بودم که تو بردی...
    من باشم وتوباشی وباران چه دیدنی است


    بی چتر، حسّ پـــرســه زدن ها نگفتنـی آست


    پاییز، با تــو فصـل دل انگیـــز بوسه هاست


    با تـــو، صدای بارش باران شنیدنی است


    ابری و چکّه می کنی و مست می شـــوم


    طعــم لبان خیس تو حــالا چشیدنی است


    خیســم، شبـیه قطـره ی باران، شبیه تو


    تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی است


    این جــاده با تو تا همه جا مزّه می دهد


    این راه ناکجــای من و تو ، رسیدنی است؟


    باران ببار ! بهتــر از این کــه نمــی شود


    من باشم وتوباشی وباران چه دیدنی است
    کلماتی برایت می نویسم....
    تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست..
    تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
    لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنیست و عریان ...
    که از قلبم بر قلم و کاغذ میچکد
    لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار ...
    لمس کن لحظه هایم را ...
    تویی که می دانی من چگونه عاشقت بودم و هستم
    لمس کن این با تو نبودن ها را...
    لمس کن ....
    میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
    این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
    آخــــرش بـرگرده بگه :
    مگه من ازت خواستم . . .
    در این روز بارانی،هوا پر شده از عطر عشقت،تو را سپرده ام به نسیمی که بوی باران میدهد
    بارانی که مرا لبریز میکند از آنچه قلبم را پر تپش کرده
    دستهایم پر از لطافت دستان تو،آغوشم بازاست برای درمیان گرفتن تو!
    تا از خیسی تنت خیستر شوم در زیر باران ، تا فاصله بگیرم از زمین و آسمان ، تا بروم به رویاهایم ، نمیخواهم لحظه ای حس کنم که در خیالاتم!
    از عشق تو به جنون رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم ، تا در زیر باران به تو رسیدم و اینجا طعم شیرین عشق را با تو چشیدم!
    در این روز بارانی ، هوا پر شده از حضور مهربانت ، نه در جستجوی یک سرپناهیم ، نه به انتظار رفتن ابرهاییم ، همین حال را میخواهیم با این هوای عاشقانه ، همینجا را میخواهیم با این حس شاعرانه!
    وقتی با تو قدم میزنم در زیر باران ، قدر تو را میدانم بیشتر از هر زمان !
    میرویم و میرویم در زیر باران، نه خستگی است در پاهایمان ، نه نا امیدی در دلهایمان ، من هستم و تو هستی و خدایمان !
    عطر دوستت دارم ها پر شده ، هر قطره از باران با عشق می آید و تن ما را خیس میکند ، تا هر دویمان بوی عشق را بدهیم !
    در زیر همین باران همیشه با من بمان ای عشق بی پایان ، نگذار زندگی مان مثل کویر باشد ، من از درد کویر رها شدم و با یک قطره باران به دریای بی انتهای دلت رسیدم ، غرق شدم ، عاشق شدم و اینک عاشقانه میپرستم تو را !
    کاش مخابرات
    یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:
    مشترک محترم و عزیز ما،
    شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی
    اس ام اس که حرفش رو نزن،
    اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفت
    حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
    که برا خودمون سیوش میکردیم
    حتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خوشگل خوشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
    که پای تلفن خوابمون برد،
    یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیم
    حالا مشترک محترم و عزیز،
    چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
    چیزی شده؟
    چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
    یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی
    منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم
    تو هم اس ام اس بدی بگی:
    بیخیال رفیق،
    چه سخت است...
    یکرنگ ماندن در دنیایی
    که
    مردمانش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند....
    خدایا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم....
    و آن گونه بمیران که کسی به وجد نیاید از نبودنم...
    زلال که باشی
    سنگ های کفه رودخانه ات را می بینند،
    برمی دارند و نشانه می روند، درست به سمت خودت'‎
    هـمـه چـیـز دسـت بـه دسـت ِ هـم مـیـدن
    تـا تــو را غـرق در رویـاهـا و خـاطـراتـت کـنـن. . .
    یـه آهـنـگ پـیـشـواز . . .
    2 خـط شـعـر . . .
    کـمـی هـوای بـهـاری . . .
    یـک وجـب پـیـاده رو . . .
    آهـنـگـی کـه دانـشـجـو خـونـه بـغـلـی گـوش مـیـدن . . .
    2 کـلـمـه حـرف . . .
    بـوی ِ یـه عَـطـر خـاص . . .
    طـعـم ِ شـیـریـن ِ یـه خـوراکـی . . .
    هـمـه و هـمـه کـافـیـه بـرای ایـنـکـه . . .
    تــو چـنـد سـاعـت وسـط اتـاقـت دراز بـکـشـی
    و خـیـره بـشـی بـه سـقـف
    و صـدای بـارون بـشـه آرامـش دهـنـده تـریـن آهـنـگ ِ اون روزت !!!
    چه شعر قشنگی نوشتین صفحتون :)
    ای عشق ببین من چه کشیدم تو چه کردی.....
    ایشالا که خدا خودش شادی روبه قلب هممون هدیه کنه :gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا