ataata117
پسندها
342

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هَرکســــــــ یا " شبـــ" میمیرد یا " روز "

    امــــــــا منــــــــ ...

    " شبــــــانهــــ روز "


    بنده ای به خدا گفت:

    اگر سرنوشت مرا نوشته ای چرا دعا کنم؟

    " خدا گفت شاید نوشته باشم هر چه دعا کند "

    زمستان نیزرفت اما بهارانی نمی بینم
    بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
    به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
    ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
    چه بر ما رفته است ای عمر؟ای یاقوت بی قیمت!
    که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
    زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
    که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
    خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
    که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم...
    هــر زمان که بخواهی ...
    از کنارت خـواهم رفت !
    تا بفهمـــی
    چه باشم ، چه نباشم ...
    عــاشقم !
    هــرکجا باشم در قلبم خواهی ماند ...
    و به عشق تــو ،
    با یاد تـــو ،
    با عــکس های تو ،
    با مهـــری که از " تــــو " در دلم جا مانده ...
    زنده خـــواهم ماند .
    تا زمـــانی که نفس می کشی
    نفس می کشم به عشـق نفس هایت !
    که هــر نفس آرامش من است ؛
    هر نفس
    امـــیدی برای زندگی عاشقانه ی من است !
    وقتی نیستی ...
    گـــرچه سخت است سر کردن با اشک هایــی که می ریزد از چشمانم ...
    امــا
    این عشق ِ توست
    که به من شوق اشک ریختن را ،
    شــوق دلتنگی و انتظار را مـــی دهد .
    این عشق توست که به من فـــرصتی دوباره می دهد .
    می ترسم
    مــی ترسم
    مـــــی ترسم !
    یک سوال در دلـــم مانده
    که مـــی ترسم از تـــو بپــرسم ...
    مــی خواستم
    بپــــرسم
    که ...
    عـــزیزم !
    هــــنوز مــــرا دوست داری ؟؟
    باران که می آید
    حضور مبهم یک هیچ مرا فرا می گیرد
    تپش های قلبم به شماره می افتد
    دم می رود و بازدم به سختی باز می گردد
    دلم سخت می گیرد.
    با من آن جور که بـا دیگران حرف میزنی ...

    حرف نزن ... من با همه فرق دارم ...

    آنها برای خودشان دیوانه اَند ...

    من !!!! دیوانه ی تواَم.....
    بی تفاوت بودن
    نسبت به کسی که بیشترین حس دنیا رو بهش داری
    خیلی سخته
    رقصـــــم گرفتـــــــه بــــــود …
    دیوانـــــــــه وار …
    گــــــورِ پـــــدرِ دیــوانگـــــــی …
    رقصیـــــــــــدم …
    و هنـــــــوز هــــــم می رقصـــــــم …
    با ســــــــازِ تــــــــــو …
    بــــــــــــــــی تــــــــــو …
    به بعضیا باید گفت هی فلانی …
    نردبان هوس را بردار و از اینجا برو …
    با این چیز ها قدت به عشق نمیرسد …
    عشق بال میخواد که تو نداری …
    بازنـده منم

    ڪـــﮧ در را باز مـے گذارم شایــد برگردے…؟
    دزد هم ڪـــﮧ بیایـد چیز مهمـے برای بردن نمـے یابـد
    مهم من بودم ڪـــﮧ تو بردے….!!!
    چقدر زیباست کسی را دوست بداریم . . .
    نه از روی نیاز . . .
    نه از روی اجبار . . .
    و نه از روی تنهایی . . .
    فقط برای اینکه ارزش دوست داشتن را دارد . . .
    هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
    یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
    نترس جریمه اش با من
    بعضی وقت ها حس می کنی با همه فرق داری
    دردت ، بغضت ، زخمت ، شبیه مال هیچ کس نیست
    بعضی وقت ها می گردی و می گردی
    شاید جایی نشانی از آرامش بیابی
    اما نیست که نیست !
    بعضی وقت ها عجیب حس می کنی
    هیچ کس دوستت ندارد
    دوست داشتن طلبت
    حس می کنی مزاحم هستی
    انگار زخم های دلت محیط سرگرمی شان را مسموم کرده
    انگار غم چشمانت جای خوبی برای فریاد پیدا نکرده
    بعضی وقت ها دوست داری
    یواشکی بیایی
    یواشکی بنویسی
    یواشکی بروی
    بیایی بنویسی نه بخاطر اینکه دیگری بخواند و بگوید
    زیبا ... مرسی
    بنویسی تا کمی آرام شوی
    بعضی وقت ها دوست داری با همه غریبه باشی

    بعضی وقت ها دوست داری نباشی ...
    بــہ سَلامتــے اونــایــے ڪہ درکـَـمـ کـَرבَלּ و ترکـَـمـ نکرבَלּ !

    بــہ سَلامتــے اونــایــے ڪہ سـَـرב بوבלּ ولــے سنگـ نبوבלּ !

    بـہ سَلامتے اونـایے ڪہ سوختـَـלּ بــہ پـامـ ولے ساختـَـלּ باهـامـ !

    بــہ سَلامتــے اونــایــے ڪہ בریــا نبودלּ ولــے تشنـَـمـ نذاشتـَـלּ !

    بــہ سَلامتــے اونــایــے ڪہ کــوه نبوבלּ ولــے تکیــہ گــاه بـوבלּ !
    وقتی که نیستی

    بادیدن هر صحنه عاشقانه ای

    احساس یک پرانتز را دارم

    که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
    گاهی از خیال من گذر می کنی …

    بعد اشک می شوی …

    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
    دنیایت را با دنیایم عوض میکنی؟

    فقط برای چند ساعت

    میخواهم بدانم تو که همه دنیای منی , من در دنیایت چگونه ام ؟
    خــــــدایـا . . .
    به گمانـم لیسـت آدم هایـت اشتبـاه شــده اسـت . . .
    اسـم مــن ایـوب نیسـت . . .
    نه دست هایت توى جیبم است
    نه سرت روى سینه ام
    در این گرانى شب هایى که باران
    تمامِ ستاره ها را از آسمان شسته است
    نمى شود دِل به آسمان زد و براى آرزوهایت
    شهاب چید!
    کمى برایم آغوش قرض مى دهى!؟
    مى خواهم ناز ات را بخرم اما
    دل و جیب ام عجیب خالى ست!
    چقــــدر بـده ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ sms بـدیــــ جوابتـــو نـــده ســآعتهـــا نگرانشـــــ

    باشیــــ بعد بآ یه خطــ دیگهـــ بهشــــ زنگـــــ بزنیــــــ با دومینــــــ بوق گوشیـــــ رو بردآرهـــــ

    اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ دیگهـــ دوستتـــــ

    نـدآرهـــ آدمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ
    پسرانه بگویم کمی عشق می خواهم کمی عاشقانه کمی آغوش آغوشی نه از جنسِ آغوشِ

    یک زن نه از جنسِ خواستن نه از جنسِ شهوت آغوشی از جنسِ گرمِ محبت آغوشی که همه

    ی دلتنگی ها و خستگی هایم را، توی آن جا بگذارم
    " خداحافظی ات "
    عجب خرابه ای به بار آورده است !
    نگاه کن ...مدت ها در تلاش اند مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند ...
    نه اغوشت را میخواهم

    نه نوازش های عاشقانه ات را

    نه بوسه های شیرینت را

    تو فقط بیااااااااا

    میخواهم تا سحر

    به چشمان زیبایت خیره بمانم

    همین برای آرامش قلبم کافیست
    استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟
    چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

    شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت:
    چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

    استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است
    امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟
    آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

    شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...

    سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند،
    قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند
    مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد،
    این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند.
    سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

    آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند.

    چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است.

    استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟

    آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند

    و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود.

    سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند!

    این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده
    دوستت دارم
    چگونه می‌خواهی اثبات کنم وجودت را در جهان
    مثل وجود آب
    مثل وجود درخت
    تو آفتابگردانی
    و نخلستان
    و نغمه‌ای که از جان برمی‌خیزد...
    بگذار با سکوت بگویمت
    وقتی که واژه‌ها توان گفتن ندارند
    و گفتار دسیسه‌ای‌ست که هم‌دستش می‌شوم
    و شعر به صخره‌ای سخت بدل می‌گردد

    بگذار
    تو را با خود در میان بگذارم
    میان چشمان و مژگانم
    بگذار
    تو را به‌رمز بگویم اگر به مهتاب اعتمادت نیست
    بگذار تو را به‌ آذرخش بگویم
    یا قطره‌های باران...
    بگذار نشانی چشمانت را به دریا دهم
    اگر دعوتم را به سفر می‌پذیری...
    چرا دوستت دارم؟
    کشتی میان دریا، نمی‌داند چگونه آب دربرش گرفته
    و به‌ یاد نمی‌آورد چگونه گرداب درهمش شکسته
    چرا دوستت دارم؟
    گلوله‌ای که در گوشت رفته نمی‌پرسد از کجا آمده
    و عذری نمی‌خواهد

    چرا دوستت دارم... از من نپرس

    مرا اختیاری نیست...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا