archi_atish
پسندها
845

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آهااااااااااااااااان شمایی ...:lol: به به سلااااااااااااام آتیش جان...:w02:
    حوبی مامان جان؟ این وقت ؟ این ورا؟ منت گذاشتی...:w30:
    اینارو با من گفتی ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :w05: چجوری دلت اومد :crying2: من که جیک جیک می کنم برات :whistle: نه اشتب شد
    اصلنی چجوری دلت اومد اینو بگی :crying:


    خوب :w12:

    2س جونم در صحت کامل به سر می بره ایا ؟؟؟؟؟؟؟
    ایشالا همیشه خندون باشی :w12:
    دستانم را گرفتی و خواستی ببری...گفته بودی که خوشبختی از این سوست...

    اما من اعتماد نداشتم !

    به تو چرا !به راه اعتماد نداشتم... راه تاریک بود و پر از چاه... راه برایم آشنا نبود ...

    تو آشنا بودی... اما راه نه !

    آمدم! دستانم در دستانت می ترسید... می ترسیدم! چشمم هیچ جا را نمی دید... در پی فانوسی، چراغی، نوری بودم ...

    از ترس از اول راه چشمانم را بستم و به صدایت که مدام دلداریم می داد گوش سپردم ...

    تو گفتی و گفتی... تا اینکه دیگر چیزی نگفتی... کمی از راه را رفته بودیم اما تو ساکت شدی !

    من می ترسیدم...

    نکند رفته بودی ؟! اما نه! دستانت هنوز دست هایم را در آغوش می کشید...

    دستانم را از آغوش دستانت بیرون کشیدم و به سمت پشت سرم دویدم... چشمانم بسته بود ...

    اما آنوقت که فهمیدم دیگر دیر بود! تو رفته بودی...

    من دیر فهمیده بودم که تو آنقدر می درخشیدی که فانوسی که می خواستم در نور تو می سوخت ...!!!
    تو همیشه میدانستی در سایه ی تمام قطره های باران رحمتت، سیل نهفته است...
    میدانستی که مرا برای بهشت آفریده ای... نه بهشت را برای من...
    میدانستی که مرا تنها نخواهی گذاشت... و من در وسعت تنهایی خویش تو را نمی یافتم ...
    خدایا تو میخواستی من، تو باشم !
    میخواستی فرصتی دیگر مرا به نفس خدایی ام بیازمآیی ...
    میخواستی من از هوای تلخ اندوه هایم به تو پناه آورم ...
    میخواستی روی زمین، بندگی کنم و خدایی را بیاموزم...
    نمیخواستی زمین تو، بهشت من باشد!
    مرا رها کردی... تا بیاموزم. تا خودت پاداش رهایی ام باشی نه بهشت ...
    همه ی تلاش بر همین بود...تا بدانم !
    مرا به عذاب زمینی ات گرفتار کردی تا میان خوب و بد، راهی بکشم ... راهی در امتداد تو...
    چون نمیدانم !
    به امید رحمت بی پایان در کنار تو بودن، حتی عذابت را نیز دوست دارم !!!

    فراز
    مرا از بهشت راندند !
    خدایا... متن تمام زمزمه های تاریکی من، دوست داشتن تو بود...چگونه این شد؟
    چگونه است که هوای تاریک تلخ تنهایی های من بوی عذاب تو را میدهد ؟
    چگونه است که دیگر نمیتوان در این دهکده ی نفسانی، نفس کشید...
    خدایا من تو را خواسته بودم... من عاشق تر بودم!
    همانگونه که تو میخواستی...همانگونه که تو بودی...
    و تو خندیدی !
    تو میدانستی و من نمیدانستم...
    من نمي تونم ادعا كنم همه كسايي كه منو دوست دارن به ياد ميارم ولي مي تونم ادعا كنم همه كسايي كه منو ياد ميكنن و دوست دارم( دكتر علي شريعتي)
    سلام
    خوبی؟
    عیدت مبارک
    یه سوال؟
    می دونی تو مشهد کجا کلاس پتینه هست؟؟؟
    مگه بده!؟ برم تو خیابون معتاد شم خوبه؟؟؟!!
    آدمیزاد سلامت کو؟؟ خواب انواع core میبینه!!!!
    وا عزيز من ، من تورو دعوت كردم بياي اونور تو اون يكي سايت كه بيشتر با هم باشيم ديگه من كه الان خيلي كم ميام اينجا هر وقتم ميام جوياي حال دوستان هستم عزيز دلم حالا نمي دونم تو چرا از جو اونجا خوشت نيومده ولي خب .... منم واسه خاطر دوستاي گلي مثل شما هست كه گاهي اينور سر مي زنم!!!
    ولي بازم ببخشيد اگه كوتاهي صورت گرفته
    از میان کوچه ها می گذرم ...

    نگاه می کنم اما

    کسی را نمی یابم

    آشنا !

    انگار در خیال همین چند وقت پیش

    گم شده ام ...

    گویی

    جزیی از عناصر متروک این خیابانها شده ام !

    جزیی از زوایای تاریک خاطره ها ...

    .

    .

    .

    سخت است فریاد بزنی اما ...

    شنیده نشوی !
    سلام عزيزم شرمنده كه دير جواب ميدم ممنون از محبت واقعاً خوشحالم از اينكه مي بينم بهم سر ميزني... يه وقت مناسب حتماً ميام و محبتت رو جبران ميكنم
    شاد باشي عزيزم....;):w30:
    قاصدکی روی سنگ فرش خیابان

    در انتظار یک دست ... یک فوت !

    این همه رهگذر ...

    کسی پیامی ندارد برای کسی ؟!

    قصه این همه تنهایی را ...

    قاصدک به کجا خواهد برد ؟!...
    گر خدائی نباشد باید او را اختراع كرد، اما تمامی طبیعت فریاد بر می آورد كه خدا هست
    آسمان بارانی است
    اشك من هم جاری است
    شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
    آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
    شاید او می داند
    كه فرو خوردن اشك
    قاتل جان من است
    من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
    اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
    من رهایش كردم باز زیر باران
    من به زیر باران اشكها می ریزم
    همگان در گذرند
    باز بی هیچ تامل در من
    سر به سوی آسمان می سایم؛
    من نمی دانم...
    صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا