anise b
پسندها
3,991

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسی عزیزم..واقعا ممنونم ازت..خیلی خوشحالم کردی چطوری جبران کنم..ولی باید برم بعدا می بینم..ببخش دیرم شده..
    خدای مهـــربانم

    کمکم کن تا آدم ساده ای بشــم

    همانند اون کسانــی که

    بدی هیچـــکس را بــاور ندارن

    بــرای همــه لبخنــد میزنن

    همیشــه هستن ، بــرای همــه هستن !

    تــا شایــد بوی ناب آدم رو یـادآوری کنم
    آبجی تموم میشه . بعدش اینا همش خاطره میشه . می شینی می خندی بهش.
    مثل من . خسته نباشی آبجی . درکت می کنم چون خودم هم وضعیت مشابه تو دارم .
    چقدر دلم میخواهد بنویسم..
    تمبر و پاکت هم هست...
    ویک عالمه حرف..
    کاش کسی..جایی..منتظرم بود...
    ری يادم امد...سالها بود می انديشيدم.....

    اينهمه غم ز کجا پيدا شد.....ناگهان ...؟!

    يادم امد.......رويا ها به روی دوشم سنگينی ميکرد..

    خسته بودم از اينهمه رويای تلخ... نا فرجام....

    ياری ام کردی تو.......فصل پاييز و شب باران بود........

    راه نشانم دادی....

    گفتی از خاطر دريا بگذر

    پشت دريای خيال به جزيره ميرسی

    تا رسيدی انجا.....رويا ها را بر سر راه جزيره بنشان.....خود برگرد!!!

    ....تنها....! من

    رفتم ... رسيدم...نشاندم...امدم.....!

    رويا هايم را به امان جزيره رها کردم....همان کار که تو گفتی....چه بد کردم.........

    نه يکبار.......

    هزار بار رفتم و رسيدم و نشاندم و امدم.......!

    و تو هر بار غريبانه تر از اغاز......نگاهم کردی.....

    و تو شايد به صداقت زدگی های دلم خنديدی......
    ديدم رو يا هايم را ...که هر غروب.....يکيشان از کنار لبهای ترک خورده ی ساحل

    تن به دستان يخ اقيانوس نيستی ها ميسپرد.......

    می ديدم......... اما چه کنم که خسته بودم....!

    جزيره ی رويا هايم.... از حريم پاک آن خاطره ها خالی شد.....

    يکی از پس ديگری...ديگر بهانشان کمبود جا نبود......

    خسته بودند.......!!!!

    اخرين غروب بود..

    داشتم ميديدم................

    لحظه ی پايان اخرين رويا را....

    چه معصومانه........!
    من تکيه ام بر باد بود..... بی خبر...!

    جزيره ام خالی شد......سوت و کور......

    دلش گرفت...زانوان خيس اشکش را بغل کرد.....

    با نگاهی بر من.....

    آهی کشيد و به دنبال رويا های خاموش رفت....

    اهش دلم را ترساند......گفته بودند اه مظلومان زود بر عرش الهی برود....

    منتظر بودم اما....

    نه به اين زودی ها......

    ‌عاقبت آه جزيره دامن روزگارم را گرفت....

    و مرا به عمق باران و شب و پاييز داد.........وتو هم رفتی.....

    من ماندم و روزگار بارانی......

    کاش حرفت را نمی شنيدم......غريبه ی اشنا..........!!!***
    این حرفاموافقم واقعا بن بسته بزرگیه:(این پیامت منا خیلی ناراحت کرد حقیقت واقعی بود
    :crying:
    من ته كوچه ی دلتنگی خود كوچه باغی دارم كه پر از سیب و انار است هنوز در پس باغ دلم رازها پنهان است راز صد دانه انار راز یك روز بزرگ من ته كوچه ی دلتنگی خود یه قراری دارم
    ...
    كه پر از دلهره هاست طعم آن دلهره ی شیرین رافقط آن سیب قشنگ می داند
    میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟


    جــایــی کـه


    نـه حـــق خــواسـتن داری


    نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
    من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی
    این روزها …

    یا به تو می اندیشم،

    یا به این می اندیشم، که چرا !؟

    به تو می اندیشم …!!
    آن قدر نفس می کشم

    تا تمام شود ...

    همه ی آن هوایی که سراغ تو را میگیرد...
    این روزا عده ای یه جوری زیر آبی میرن که دلت میخواد بهشون بگی:من نگاه نمیکنم،بیا بالا یه نفس بکش،خفه نشی
    خسته‌ام

    خیلی خسته

    به من جایی بدهید

    می‌خواهم بخوابم

    یک تخت خالی

    یک دنیای خالی


    یک قلب خالی….
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا