خوشحالم که خوش اومدنم مشتی بر دهان یاوه گویان بود

.
اینم برا تو : وقتی خدا حوا و آدم را خلق کرد بهشون گفت دو هدیه بیشتر برایم نمانده که به شما بدهم : اولی هنر ایستاده ادرار کردن است
آدم نگذاشت حرف خدا تمام شود و فریاد زد : برای من برای من برای من
خواهش میکنم پروردگارا این زندگی مرا خیلی اسان میکند خواهش میکنم خواهش میکنم ، بده به من !
حوا سرش را تکان داد و به معنای رضایت گفت : برای من مهم نیست
به این صورت خدا این هدیه را به آدم داد و آدم شروع کرد به دویدن در باغ و جیش کردن کنار هر درخت و درختچه ای ، به ساحل رفت و شروع کرد به نقاشی روی ساحل با ...
خداوند و حوا متعجب به آدم نگاه میکردند که از شادی در پوست خود نمی گنجید
حوا از خدا پرسید : دومین هدیه چیست؟
خدا فرمود : عقل دخترم ! عقل .. آن مال توست
:دییی