به سلامتیه اون پسری که 10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت,20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت,30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه باباش گفت چرا گریه میکنی ؟ گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
همه مداد رنگی ها مشغول بودند بجز مداد رنگی سفید هیچکس به او کاری نمی داد همه می گفتند"تو به هیچ دردی نمی خوری" یک شب که مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودن مداد رنگی سفید تا صبح کار کرد ماه کشید مهتاب کشید آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک تر شد و صبح توی جعبه ی مداد رنگی ها جایش را هیچ رنگی پر نکرد....