یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می گفتند پرنده صدایت کرده برایت اشک ریخته گفته بوده که من فراموش کارم
    می گفتند پرنده را دلداری داده ای برایش لبخندی التیام بخش زده ای که پرنده گریه اش بند اید
    گفته بودی که صبر کند
    صبح که از خواب بیدار شدم پرنده را دیدم داشت اواز می خواند

    فکر کنم تو را صدا میزد

    خبر داری که همه را حیران خودت کرده ای حتی پرنده های نگهبان را

    فکر کنم انبار هم که پرنده از دست نادانی هام خسته شد و فرار کردده بود

    می خواست پیش تو بیاید
    اهالی بیداری برایم تعریف کردندتو ان لانه را برای پرنده ساخته بودی

    می گفتند شبها ارام گام بر میداشتی تا نکند یکوقت شاپرک های غم زده بد خواب شوند

    در طول مسیر تا اینکه به من برسی بر سر تمام موجودات ریز و درشت دست می کشیدی و در گوششان لالایی می خواندی مانند یک مادر

    میگفتند گلهارا نوازش می کردی سنجاقک هارا حتی علف ها و خارها رابه من که نزدیک شده بودی برایم زیر لب دعایی زمزمه کردی

    اهالی بیداری نفهمیدند چه میگفتی فقط دیده اند هنگام زمزمه اشک می ریخته ای

    لانه ای را در بغلت گرفته بودی و پرنده ای کوچکی را درون ان گذاشته بودی

    بال زخمی پرنده را با پارچه ای سفید بسته بودی و به پرند گفته بودی

    اینجا خانه ی توست نکند دوباره رهایش کنی مواظبش باش

    سر کوچک پرنده را بوسیده ای و لانه را بر روی شانه هایم گذاشته ای
    ای کاش بیشتر حرف می زدید
    تبریک میگم داداشی...هر چی باشه تربیت بدنی یه، همون چیزی که می خواستید!دیگه چی بهتر از این!
    میاید تهرون؟:)
    گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان میمانی...!
    گاهی دلتنگی هایی داری که باید فریادشان بزنی اما... سکوت می کنی...!
    گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری و حتی انگیزه ای برای فردایت نداری...!
    گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...!
    گاهی بی اندازه دلگیری... شاید از خودت...شاید...!
    و گاهی پشیمان می شوی از... کرده و ناکرده ات...!
    ..
    .
    .
    .امضای یکی از بچه های باشگاه
    به من بگویید اینجا که نشسته ام چند بخش دارد
    به من بگویید گجشک های محافظ چقدر توان دارند
    به من بگویید این بی نهایت تا کی ممکن است نهایت داشته باشد
    بگویید این که من الان اینجا هستم و من الان اینجا نیستم دور خودم می چرخم من کیست یا چیست
    بگویید نشانی کدام فلش راهش را درست میرود
    فقط نگیوید که نمی توانم
    چون ممکن است دیگر نتوانم و نباشم
    شادی برایم تصویر کن
    به ان لبخندی صورتی بچسبان
    به ان نور را درد را اضافه کن
    تا ان را در بسته ای با کاغذ کادوی رنگین کمان بپیچم
    و در اسمان رهایش کنم تا ان ستاره های دور تا ان افق بی کران
    و و وقتی که دل اسمان بگیرد و بغض اش بترکد
    این بسته هزار بسته شود بینهایت شود و بر دل غم زدگان و دردمندان عالم ببارد ارام گیرد
    خدای من
    از همان زمان که گام هایم را شناختم
    قدم هایم را بشمار
    چند تا از انها برای تو بود ؟
    بسوی تو بود؟
    اه
    نه نه
    چیزی نگو
    سلام علی جان خوبی؟
    اومدم خدافظی کنم از بچها....
    شاید دیگه نتونم بیام باشگاه...
    شایدم فردا بیام،1 ماه دیگه یا 1سال دیگه یا....
    باورت نمیشه هیمن الانم که دارم ازتون خدا حافظی میکنم چه حسی دارم....:cry:
    حالا میفهمم چرا میگن مرگ سخته....
    من هیچوقت از مرگ نمیترسیدم...
    نمیدونم شایدم شعاره
    بدی دیدی حلال کن از طرف منم از بچها خداحافظی کن...
    ممنون خوبم شکر ...
    خواهش میکنم ...
    مرسی ، حدس زدم ولی گفتم بپرسم مطمئن شم ...
    ایشالا که بطلبه ...
    مرسی بابت عکس ، عالی بود ...
    چقدر بگم
    که یه روز
    از اخر اون خیابوون
    اول اون سربالایی
    نزدیک دمدمه های طللوع
    گرد های طلای طلوع تو اسمون
    می یاد
    یه مسافر
    کوله محبت رو دوشش
    غزل عشق تو چشماش
    چقدر بگم
    چقدر بگم
    -----------------------------------
    خواب بودم
    کنار تختم نشست
    نزدیک گوشم گفت
    چقدر بگم
    یه روز
    من اول این جاده روی این سربالایی
    قاطی گرد طلایی طللوع
    منتظرم
    تا
    بیایید پیشم
    کوله بارم رو بگیرید
    بدرقه ام کنید
    بهتون نگاه کنم
    بهم نگاه کنید
    خوشحال بشم که هستید
    که تنهانیستم
    که یار دارم
    که خواب نیستید
    غمخوار دارم
    ------------------------------------
    لاف نزن ای پیچیده درخواب پیچیده در خود ای گره ی کور
    لاف نزن:cry::cry:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا