یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خوب دایی جان چرا هول میکنی شوخی کردم:دی
    والده سرشون پس خودتون به فکر باشید :)کمک هم خواستین در خدمتم
    دایی تو چشای من نگا کن راستشو بگو:Dمن که میدونم والده لابد الان برات یه کیس در نظر گرفتن:-":biggrin:
    خواهش میکنم.پیش میاد:) حتما فکرتون جایی مشغوله:D
    انشاءالله هرچی خدا صلاحتون بدونه.موفق باشی تو کار و درساتون:smile:
    :redface: شما نظر لطفتونه... وگرنه خودتون کارتون درسته
    میگم این نوشابه هایی که من و شما واسه هم باز میکنیم، یه ایل رو جواب میده :w15:
    :redface: نه بابا، هیچ کس نیست که همیشه ی همیشه درست بگه. منم مثل بقیه!
    شمام گلین. شور چیزی ام در نیاوردین، این وصله ها به دوست من نمی چسبه.:w30:
    خوش به حالتون. خوش به حالتون، منم اینقدر ازین کارا دوس دارم دوست دارم دورم پره بچه باشه، از سر و کولم برن بالا. :child:
    -------------
    اگر که قابل باشم چشم، ایشالا که هرچی به صلاحتونه براتون پیش بیاد، اما دوست گلم شما خودت پاکی، آدم که هم پاک باشه، و هم همیشه به یاد خدا باشه هر جا که قدم بذاره میشه عبادنگاه، هواش مشه پاک و نفس اش میشه پاک...
    میخواد تو خیابون باشه و میخواد توی نقطه ای خاص....!
    سلام ...چه بانمکه این کوچولو
    یه دنیاممنون
    رنگی که همیشه انیسم استفاده میکرد
    گلبهی...
    مممنونم که انقد بهم لطف داری....:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
    نقشه تو در من:
    طرح میزنم
    نواختن صدای تو را
    میان انبوه فریادها...
    و
    ثانیه ها
    صف میکشند
    پشت مات ماندنم..
    به نبودنه بودنه تو...
    حس شدنت که تعریف میشود..
    در لحظه
    چنگ میزنم
    بر جمله های نقش بسته
    روی پلک های
    از کار افتاده ام
    میبافمشان
    اینبار
    با میله های زمان
    ومیپوشم
    بر یخبندانه دنیای اشوبم
    گرم میشوم
    از جریانه
    دوباره ه ی رویا
    در مویرگ های افکارم...
    .
    .
    .
    دارند
    پلک هایم
    لبخند مییزنند...

    آ.آ.خ...
    هااع
    شاادم
    هرچند انیس رفته....وخیلی دلم براش تنگ شده
    .
    .
    .
    .
    :اشک
    کیان ما هم همین جور...
    رو پنجه های پاش میدووئه
    اصلا راه نمیره..تنها وتنها میدووئه
    جییغ میکشه
    بس که شیطونه
    واژگونیه...زمان:
    شکلات
    اب میشود
    و واژه ها
    در رگ لحظه هایم
    عریانی حضورشان را
    به جریان میگیرند
    به گمانم
    اینبار
    فشار
    بر سلول های خاکستریه مغزم
    بارور میشود
    ومن
    عجولانه تر از قبل
    میچینم
    جورچین خاطرات را
    صدای:چلخ...چلخه..
    بسته ی شکلات
    و لمس
    اسمانه...حال..

    آ.آ.خ...
    عالییی
    منم خوبم
    مشغولو درگیر کارو باره خونه
    خیلی خوبه که دوباره رفتین سر کار...
    خواهرزاده خوبه؟؟
    قربان شمااا
    سلام علیکم
    خوبییین؟؟؟
    چه خبرا؟
    چیکارا میکنین؟؟
    ارشد؟؟
    نقشه تو در من:
    طرح میزنم
    نواختن صدای تو را
    میان انبوه فریادها...
    و
    ثانیه ها
    صف میکشند
    پشت مات ماندنم..
    به نبودنه بودنه تو...
    حس شدنت که تعریف میشود..
    در لحظه
    چنگ میزنم
    بر جمله های نقش بسته
    روی پلک های
    از کار افتاده ام
    میبافمشان
    اینبار
    با میله های زمان
    ومیپوشم
    بر یخبندانه دنیای اشوبم
    گرم میشوم
    از جریانه
    دوباره ه ی رویا
    در مویرگ های افکارم...
    .
    .
    .
    دارند
    پلک هایم
    لبخند مییزنند...

    آ.آ.خ...
    ممنون دمت گرم عجب عکسی راسی مشخصاتمو بخونی یعنی زندگی نامه رو بخونی اسممو هم میبینی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا