یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دل خوش نزدیک است ! باورش کن !
    و بگو !
    داد بزن
    آی، ای مردم شهر دل خوش نزدیک است
    و اگر شاعر باران و طبیعت پرسید: " دل خوش سیری چند؟"
    دست در دست شعورش بدهیم
    تا که باهم برسیم سر یک کوچه سبز
    و نشانش بدهیم، دل خوش یعنی که:
    پدرت امشب هم به سلامت برگشت!
    وقت صبحانه خدا،
    از سر سفره مهر، لقمه عشق به مادر می داد.

    دنیا این قدر بزرگه که هر کسی
    واسه خودش یه جایی داره پس
    سعی کنید به جای اینکه جای
    کسی رو بگیریدجای خودتون رو پیدا کنید .

    چارلی چاپلین
    بستگی داره عروس خانوم بره سه ماه دیگه شارژ کنه یا نه:دی
    خوب شايد داره به خاطر كسي كه دوستش داره خطر ميكنه!!!!
    اهان
    اینو ازوبلاگتون دزدیدم:دی
    گفتم واستون بذارم که درس ادب بشه برید اپ کنید..!!!!
    بچه بد..
    خب آپ کنید دیگه.
    چه حسی داشتید عایا؟
    سهم من لبخند توست که دلم را روشن می کند

    جانم را حرارت می دهد
    و سرمای لرزان وجودم را گرما می شود
    سهم من تنها تو هستی تنها تو
    تو
    نه تنها سهم من بلکه سهم همه ی گم شدگان این مسیر مابین هستی
    که پایانش با تو و اغازش هم باتوست
    سهم من تویی
    تو
    مرا تنها مگذار
    نکند روزی
    شاخه ی بزند بر دل این حبس هوا
    و انجا تو نباشی
    تو بودی از جنس نور
    نه دایره ای حیران حبابی سرگردان
    جای تو مکان نبود
    خانه ات ان بالا ها دور تر از هرچه خاک و زنجیر
    نه بر این شاخه بران انگشت
    دوست دارم های شوی هوی شوی
    به خودت ایی
    نور شوی
    و روی تاااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااا
    نوک ان کوه که در ان مامنی هست
    که به ان
    خانه ی گویند
    پر از صدق و صفا
    خانه ات اباد
    سلام خوبید ...پ.خ پر شده.....:smile:
    خواهش میکنم..ایده عالیه حتما دنبالش هستم...خوش اومدین:redface::gol:
    یه پسر انگلیسی به پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون با مردا دست نمیدن؟ یعنی اینقدر مرداتون شهوت پرستن؟؟!!! پسر ایرانی میگه: چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شما رو لمس کنه؟؟ پسر انگلیسیه عصبانی میشه و میگه:ملکه فرد عادی نیست و فقط با افراد خاص دست میده!! پسر ایرانی میگه: خانومهای سرزمین من همه ملکه اند ...
    به نام خدا...
    من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که....»
    معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف مهدی و گفت: «ببین مهدی جان! موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً، پدر خودت چه کارست؟
    آقا اجازه! شهید شده....
    سهم من لبخند توست که دلم را روشن می کند

    جانم را حرارت می دهد
    و سرمای لرزان وجودم را گرما می شود
    سهم من تنها تو هستی تنها تو
    تو
    نه تنها سهم من بلکه سهم همه ی گم شدگان این مسیر مابین هستی
    که پایانش با تو و اغازش هم باتوست
    سهم من تویی
    تو
    مرا تنها مگذار
    چه گویمت
    خوب می دانی این دایره
    انتها ندارد
    خوب می بینی طرح این قوس را
    این حباب را
    نکند روزی
    شاخه ی بزند بر دل این حبس هوا
    و انجا تو نباشی
    تو بودی از جنس نور
    نه دایره ای حیران حبابی سرگردان
    جای تو مکان نبود
    خانه ات ان بالا ها دور تر از هرچه خاک و زنجیر
    نه بر این شاخه بران انگشت
    دوست دارم های شوی هوی شوی
    به خودت ایی
    نور شوی
    و روی تاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    نوک ان کوه که در ان مامنی هست
    که به ان
    خانه ی گویند
    پر از صدق و صفا
    خانه ات اباد
    او
    خانه ات اباد
    مطلب دلی بذارید به قلم خودتو ن دیگه
    سخت میگیریدااا
    من دیگه برم
    شبتون رویایی اروم و پراز خدا..
    یاعلی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا