یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عجب سوزی داره حرفتون...یعنی حرف دل بودشااااا.................اخ چی میشه اگه بشه.............................
    اولیه یه شب بارونی و سرد بود که نم نم بارون میزد فوق العاده بود هوا
    دومی همون خیمه ای هستش که گفتم محرم داشتیم دردانشگاه
    بی نظیربودن...هرچند به عکس خوشگله های شمانمیرسن
    فقط اون عکس اولیه رو باید نود درجه بچرخونیدندنی:)
    واوووووووو اختلاف سنی تون چقدره؟
    مشخصه صمیمی هستین...چقدرعالی
    همچین سخت میگذره رفتن امیراحمد نه؟
    واو خب بذارین اگه میشه:دی
    دنیاشون بینظیره
    خیلی ها هستن:دی
    مرسی...
    نگفتنیا
    امروزچطوربود اقامودیر؟
    اره اجی من قزوینن..بعدچهارماه اومدن و دوروزدیگه میرن..فکرنمیکردم اینقدردلتنگش بشم
    هه نه بابا
    کلا ادم بچه دوستی هستم ولی صبرم کمه...هرچند همه دوستان میگن ازون مامانیی میشم که بچه لوس میشه:)
    فرشته فراموش کرد.
    فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:
    خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.
    خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
    فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم؛ این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.
    خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگاه می دارم، اما بترس که زمین اسیرت نکند، زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.
    فرشته گفت: بازمی گردم، حتما بازمی گردم. این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
    فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد. او هر که را می دید، به یاد می آورد. زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود. اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بالهایشان به بهشت بر نمی گردند.
    روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد. و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد؛ نه بالش را و نه قولش را.
    فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند.
    فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
    خب پس خیلی هم دورنیستین...
    شمام اعتماد به سقف
    تحویل بگیرین خودتونو...
    خب اراده کنین میرین پیششون که...دل کوچیکیداااا
    من رابطم خوبه ولی بچه ها با من نه:دی
    سلام نوشته هات حس خیلی خوبی رو بهم می ده از این که هستی ممنونم.
    ای جان من...
    مگه پیش شما نیستن؟ساکن کجان؟


    ازون دایی مهربوناهستینااااااااااااااااا.........رابطتتون با اقادومادخوبه؟
    من و خیلی از دوستام بعد از گذشتن از سد کنکور{هدف}
    دچار بی انگیزه گی مزمن وحاد شدیم و الآن هدفی نداریم.
    خیلی هامونم همینجوری ارشد شرکت میکنن و هدف مشخصی ندارن.{فقط واسه اسمش}
    بیخیال.
    صحبت در این مورد هم افسردگی میاره هم بی هدفی.
    مانیز...اشفتگی احوالات ما ازدل ماست...
    یه بنده خدایی میگفت باید مث یک بچه ساده نگاه کرد به زندگی...
    بهش فکرکردین؟
    راستی امروز چطوربود؟
    ولی گاهی جنگ ها اونقدرسختن که رسیدن به مقصد، ترس ازجنگ دیگه ای رو همراه داره
    شکرش شما خوبین؟
    حال دلتون به راهه؟
    دقیقا
    چ تعبیردقیق و به جایی...
    سلام اق مودیره...........
    به همه بدیها بفهمان این خانه ، خانه ی خداست

    ورودشان ممنوع و حضورشان ناممکن است

    به دنیا بفهمان، هنوز هستی ، هنوز جوانی، هنوز نفس داری

    و تاخدا هست و نفس ،" لبخند بزن"؛ که خداعاشق لبخند توست

    بفهمان به تمام ارکان زندگی ؛ که تا هستی هست ، زندگی باید کرد
    هرچه درخت انار است به باغ نگاهت میرویانم

    تا نگاهت خالی شود از هر سیاهی و پر شود از رنگهای سرخ و سبز و آبی
    از سجاده های همیشه باز روبه قبله ی آرامش

    از عشق بازی مدام آسمان و زمین

    از گل ، از کلبه های سبز ، صندلی های ابریشم

    آنقدر گفت و گفت تا در من زاده شد ؛ خیال سفر

    اما تنهایی رهایم نمیکند ، از سفر تنهایی میترسم

    من اسیرم ، گرفتار این دره ی سیاه و گند

    گرفتار این بی تابی مُسری، و قرنطینه گاه تنهایی

    من تبعیدی دره ی ناخوشی ام

    می آیی با هم به شهر آن سوی تپه برویم ؟؟؟

    باور کن مسیر را بلدم ، نشانی اش را کبوتر گفت؛
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا