خیلی شده که لذت ببرم از زندگی
خیلی هم شده که از دست خودم شاکی باشم
اما اون موقعه هایی که از زندگی لذت می برم .زبونم بند می یاد هیچی نمی تونم بگم فقط می خندم نه با صدای بلند. از ته دل می خندم و شادم
وقتی که طبعت رو می بینم
طبیعت های دور دست .مخصوصا افق رو هاج و واج می مونم فکر می کنم این طبیعت داره صدام می کنه و یسری ناگفته برام داره
می خوام به طبیعت بهتر گوش بدم صداش صدای بی نظیریه
سکوتش پر از معناست