زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست...
مرسی عزیزم.. شرمنده کردی. خودت بیشتر خسته نباشی
من فعالیتم اندازه تو نبود که .. یک دفعه شکه شدم و ذوق زده این پیغام را دیدم
و البته من بیشتر خوشحالم که در کنار اعضای تالار شهرسازی هستم
چرا عشقم؟ چی شده نفسم؟منم دلم خیلی گرفته.احسانم از دیشب زنگ نزده !واقعا با خودم فکر می کنم اگه بمیرمم کسی غیر تو سراغمو نمی گیره.دنیای بدی شده وقتی به کارشون میای رفیقتن.