خویشتن نشناخت مسکین آدمی//از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت//بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
.
.
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم//با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید//محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جانها روید//غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت//وسوسهٔ تاویلها نربایدت
چون ندارد جان تو قندیلها//بهر بینش کردهای تاویلها
که غرض تسبیح ظاهر کی بود//دعوی دیدن خیال غی بود
بلک مر بیننده را دیدار آن//وقت عبرت میکند تسبیحخوان
پس چو از تسبیح یادت میدهد//آن دلالت همچو گفتن میبود
این بود تاویل اهل اعتزال//و آن آنکس کو ندارد نور حال
چون ز حس بیرون نیامد آدمی//باشد از تصویر غیبی اعجمی