شعرتون من را به یه عالمی برد
هرچند نمی شه گفت شعر
ولی این چند خط را همون موقع که شعر را ارسال کردید به ذهنم اومدن
دیگه ببخشید
عمری است که در باره عشق می نویسم
از دوری و نزدیکی یار می نویسم
از هجران و غم و غربت و دوری
از بی کسی و بی نفسی می گویم
کوهی بودم و چو چشمه آبم کردی
کبکی بودم و چو زاغ خارم کردی
دیگر نتوان کشید، هجر دوری
من بی تودگر چگونه خواهم زی !