بساط شیطان...
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بســــــــــــاطش را پهن کرده بود؛
فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده بودند
توی بساط همه چیز بود: غرور، حرص،دورغ و خیانت، جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید و در عوض چیزی می داد. بعضی ها تکه ای
ازقلبشان را می دادند وبعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان
را و بعضی دیگرآزادگی شان را.
شیطان موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم فقط گوشه ای
بساطم را پهن کرده ام ........
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بســــــــــــاطش را پهن کرده بود؛
فریب می فروخت.
مردم دورش جمع شده بودند
توی بساط همه چیز بود: غرور، حرص،دورغ و خیانت، جاه طلبی و ...
هرکس چیزی می خرید و در عوض چیزی می داد. بعضی ها تکه ای
ازقلبشان را می دادند وبعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان
را و بعضی دیگرآزادگی شان را.
شیطان موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم فقط گوشه ای
بساطم را پهن کرده ام ........