خسته ام بی کسم و هیچ ندانم دیگر
و نماندست به دل تاب توانم دیگر
قدرتی نیست، توان نیست که برپاخیزم
خبری نیست از این سر نهانم دیگر
من همانم که ره آب ببستم مولا
حرم و نیست در این جامه سنانم دیگر
ای شه توبه پذیرم تن من را بپذیر
توبه کارم و تهی از دو جهانم دیگر
آمدم تا که به دریای تو ماهی بشوم
غرق در معصیت کون و مکانم دیگر
تو ببین چکمه بر گردنم ای شاه جهان
عاشق فاطمه ام (س) کاش نمانم دیگر
ای جگرگوشه زهرا(س) تو بیا آبم ده
اذن میدان بده تا جان برهانم دیگر
روی هم صحبتیم نیست دگر با عباس (ع)
روضه جنتی و در پی آنم دیگر
گر شود این بدنم پاره به صدها شمشیر
کاش می شد به رهت باز بمانم دیگر
"چون که بر خاک، تن حر ریاحی افتاد"
"به خدا بر سر او تاج رهایی افتاد"