فانوس تنهایی
پسندها
8,914

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چطوری دلتون اومد سکرتیه منو اینهمه کار باهاش بکنین
    ازتون به سازمان حمابت از سکرت شکایت میکنم..[IMG]
    سلللللللللللللللللام من اومدم داداشی
    جات خالی خوش گذشت خوبم
    خوبی شما
    خوش میگذره؟


    می دانم می خواهی رها شوی ...

    این روزها همه در فکر پرواز، پرپر می زنند !

    من هم می خواستم رها شوم ...

    دوبال هم داشتم ...

    پرواز را هم آموخته بودم !

    برای پر کشیدن بهانه ها داشتم ...

    اما هنوز پايبند زمینم ...

    من اهل خاکم !

    .

    .

    .

    و همچنان مي خواهم از زمین اوج بگیرم و رها شوم ...!
    تنهايي جونم حالا كه گشمت شده اينارم ببين

    ساندویچ های نگاه کردنی...

    غذاهاي خوشگل


    كوتاه ترين راه براي گفتن دوستت دارم لبخند است


    یادت باشه! انسان های خندان و شاد به خداوند شبیه ترند!
    ...دیر فهمیده بود و باز گریان بود . حقیقت را به یاد آورد ولی فرصتی نبود . می خواست بازگردد و حقیقت را به همه بگوید ، ولی فرصتی باقی نمانده بود و باز هم مهر سکوت بر لبانش فرود آمد ...

    دراز کشید و چشمانش را بست و بازگشت به دنیایی که از آن آمده بود . همان دنیایی که با گریه از آن جدا شده بود ، ولی معلوم نبود که مثل قبل بخواهد به آن جا باز گردد یا نه !

    شاید بی هیچ توشه ای بازگشت و شاید تو تنها اندکی زودتر از او بفهمی ،بفهمی که جاده ات بی باز گشت است و سفری در پیش داری که باید با توشه ای پر به سرزمینی که گریان از آن آمدی باز گردی تا خندان باشی و سرافراز ...

    جاده را ببین ! رهگذرانش را ، تابلوهای راهنما را ، نه چراغ های رنگارنگ و چشمک زن و وسوسه انگیزش را ، خودت نور باش ...!
    زمانی که آمد چشم هایش گریان بود ،شاید به خاطر مهر سکوتی که بر لبانش بود و یا ورود به دنیایی شوم . زمینی که تبعیدگاه اولین جدش بود : آدم !

    چشم هایش را بسته بود . شاید نمی خواست ببیند ، شاید ترجیح می داد در دنیای خودش باشد ...

    ماه ها سخن نگفت و تا زمانی که لبانش از هم بشکفد هر آن چه می خواست باز گوید را فراموش کرد !

    به اجبار قدم در راهی گذاشت که باید می پیمود ..... تا انتها !

    آغازش زهر بود با اشک و آه ، ولی اندکی که گذشت به ظاهر شیرین شد . به ظاهر شیرین تر از عسل ! همه چیز نو بود . تاریکی و روشنی را می شکافت و میرفت و برایش دور از ذهن بود که روزی آرزو کند این جاده تکراری شود ...

    روزی با آرزوی برگشت ، روزی که با حسرت پشت سر را بنگرد و بخواهد که بازگردد و دوباره شروع کند ، ولی دریغ از یک گام که بتواند رو به گذشته بردارد ...

    روزی که به بن بست غم برسد ، تلخی این راه نیز شاید دوباره آغاز شود . آرام آرام سرعتش کند می شد و می رفت که بایستد . نمی خواست بیش از این پیش برود و پیر شود . تازه به یک سویی راه ، پی برده بود و می دید که به انتها نزدیک است ...
    سلام کاکام جان،
    شد که دانلود کنی؟ راستی، چی رو خوگل می بینی؟ یا کی رو شیطون!
    سلام تنهایی عزیز مثل اینکه تو فقط یاد مایی منم چند وقتی نمیتونم زیاد ان باشم.مخلصیم
    مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
    که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را
    مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد
    چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
    خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری
    که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را
    چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد
    چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را
    جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد
    ولیکن نقش کی بیند بجز نقش و نگاری را
    سلام تهنایی
    هنوزم تهنایی؟
    دیگه اون صفره نیستی؟
    غرض از مزاحمت احوالپرسی بود که انجام شد!غرضه یا قرضه یا غرز یا قرز یا غرظ یا...؟
    میدونی منم نظرم همینه
    هیچ کسی واقعا" نمیخوادش
    و چقدر آقام غریبه
    هی....
    این عکسه چه بامزه ست تنهایی!!!!!!!!!!!!!! :دی!!
    خواهش میکنم.از شما مرسی با اون داستان هات
    تا بوده همین بوده
    همه آدما این خصلت رو دارند ولی توو بعضیها بی داد میکنه و اونم واسه رسیدن به یک سری ارزشهای پوچ مثل : قدرت ، ثروت و جاه طلبی
    منم از شنیدن و دیدن این مسائل ناراحت می شم ولی چه میشه کرد، مگه اینکه خدا یه کاری بکنه
    و راستی
    اگر آن ماه نمونه ، رخ خود را بنمونه
    همه بدهای جهان رو ، سر جاشون مینشونه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا