عســـل
پسندها
623

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب سردی ست و من افسرده راه دوری ست و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده میکنم تنها از جاده عبور
    دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی
    نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ برآرم از دل وای این شب چقدر تاریک است
    خنده ای کو که به دل انگیزم قطره ای کو که به دریا ریزم
    صخره ای کو که بدان آویزم مثل این است که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل غم من لیک غمی غمناک است.
    دوستم تعریف میکرد خواهر کوچولوش گیر داده به باباش که: بابایی تو چیکاره ای؟ باباشم هر بار جواب میداده: باباجون من یه کارمند پیزورتیم!! خلاصه این جمله میره در ضمیر این بچه ماندگار میشه تا وقتی میره مهدکودک، معلمشون یکی یکی از بچه ها اسم و شغل پدرشونو میپرسیده.... تا میرسه به خواهر رفیق ما! پا میشه با نهایت اعتماد به نفس با صدای محکم و رسا خودشو معرفی میکنه: فلانی فلان زادم شغل پدرم کارمند پیزورررتتتتت.
    بنده خدا باباش ظهر میره دنبال بچه، معلما چشمشون که میافته بهش.....
    دفتر مدرسه میره رو هوا و هنوز از محل فرودش خبری نیس!!!
    خدایا؛ بضاعت من به قدری است که نمی دانم در حق آشنایان و دوستانم چه دعایی کنم اما می دانم که تو از حال آنان آگاهی پس بهترین ها را برایشان کرم نما...

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/521380-ღ✿ღیاسین-عکاس-باشی-میشود-خخخخخخخخخღ✿ღ
    رفتم مغازه میگم ببخشید تخمه دارید؟
    میگه کیلویی؟
    گفتم پ... یهو داد زد خفه شو، چیه شما جوونا یادگرفتین میگین پ ن پ!
    گفتم پنیرم میخواستم!
    بدبخت کلی عذر خواهی کرد گفت :پنیر کیلویی بدم؟
    گفتم پ ن پ متری بده!!!
    بعد در رفتم... خخخخخ
    مامان من معلمه دبیرستان دخترونس(خداوکیلی حال میکنید؟؟؟خداچه نعمتی بهم داده؟)منم پیش دانشگاهیم.اونروز فکرخبیثانه زدبه سرم چهارشنبه ساعت2:15ماشین ازتوپارکینگ درآوردم بیرون رفتم دنبال مامان جلومدرسه وقتی رسیدم دیدم تک تک دارن تعطیل میشن قشنگ ماشین بردم جلوی درمنتظربودم که مامی من بیادحالاشیشه رودادم پایین وچنان باپرشیاژست گرفته بودم خودم خندم گرفت همه ی دختراهم داشتن منونگاه میکردن فکرمیکردن دنبال مخاطب خاصمم که یدفه مامانم ازدوردیدم یکم اومدجلودادزدم ماااااااااامااااااااان...یک آن کل دخترابرگشتن منونگاه کردن ومامانم که معلمشونه آخه اولین باربودمیدیدنم.خلاصه بین اون همه جمعیت یکی ازشاگردای شلوغ مامانم دادزدخانم مولایی عروس نمی خواید؟؟؟؟؟؟؟
    دختراداشتن میترکیدن
    عاغا این چ و ع ض ی؟گستاخی تا چ حد؟ دیگه شورشو درآوردن این دهه هشتادیا 0_0
    داداشم با گستاخی تمام زل زده تو چشام میگه: شاگرد اول شدم ^_^
    منم ی دونه زدم تو سرش ^_^
    بحث آبروی خانوادگی در میونه!!!تا الان همچین چیزی تو خاندان ما سابقه نداشته:-o نمیدونم این به کی رفته کصافطط...
    اصن پسری ک هر روز جلو دفتر نباشه مایه ننگه...o_O
    جون تو...^_^
    وقتی با خانومت دعوات شد خودت رو کنترل کن
    ببوسش.. نازش کن و بزار بخوابه...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    وقتی خوابید ؛ قشنگ برو سر وسایل آرایشیش
    با ریملش کفشاتُ واکس بزن...
    کرم دور چشم و شبش رو بمال به تایرای ماشینت
    با مداد سیاه دور چشمش خش های روی کفشتُ پر کن
    با دستمال مرطوبش هـم میتونی میز کامپیوترت رو قشـــــــــــــنگ تمیز کنی..
    با موچینش یه حالی به موهای دماغت بدی...
    ھـمـیـشـہ سـخـت تـریـن نـمـآیـش بـہ بـہـتـریـن بـآزیـگـر تـعـلـق دارد.
    شـآکـے سـخـتـے ھـآے دنـیـآ نـبـآش شـآیـد تـو بـہـتـریـن بـآزیـگـر خـدآیـے


    همی گذشت و نظر کردمش به گوشه چشم

    که یک نظر بربایم ؛ مرا زمن بربود ..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا