من از پروانه بودن ها من ازدیوانه بودن ها من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بردامان پروانه نمیترسم من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها از بی کسی وخلوت انسانها میترسم ...
میان همه ی جوی ها ، که همراه همه ی رودها به دریا سرازیر می شدند ، جوی کوچکی هم بود که میل سرا زیر شدن به دریا را نداشت !..... وقتی سایر جویها پرسیدند چرا ؟ گفت : من هر چند در مقابل عظمت دریا بس ناچیزم و خوارم ! ............اما من ................ « گمنامی گم نشده » را بیشتر از « شهرت گم شده » دوست دارم .
مگر نسیم سحر بوی زلف یار من است كه راحت دل رنجور بیقرار من است بخواب در نرود چشم بخت من همه عمر گرش به خواب ببینم كه در كنار من است اگر معاینه بینم كه قصد جان دارد به جان مزایغه با دوستان نه كار من است حقیقت آن كه نه درخور اوست جان عزیز ولیك در خور امكان و اقتدار من است اگر هزار غم است از جفای او در دل هنوز بنده اویم كه غمگسار من است درون خلوت ما غیردر نمی گنجد برو كه هركه نه یار من است بار من است اگر مرادتو این است بی مرادی من تفاوتی نكند چون مراد یار من است ...