سمانه آسمونی
پسندها
2,224

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه عزیزم من فکر کردم که کارشناسی می خونی .منم مثله تو کاردانی تموم کردم اینو برا یکی از دوستام می خواستم .بازم مرسی
    سلام سمانه جون .خوبی عزیزم ؟؟
    راستی اگه پایان نامه کار کردی موضوت چی بود ؟؟؟ مرسی گلم
    اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی. ( دکتر علی شریعتی )
    اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )
    مرا كسي نساخت، خدا ساخت ؛ نه آنچنان كه « كسي ميخواست »، كه من كسي نداشتم ، كسم خدا بود. ِكس بي ِكسان. او بود كه مرا ساخت، آنچنان كه خودش خواست، نه از من پرسيد ونه از آن « منِ ديگر » م . من يك گِلِ بيصاحب بودم. مرا از روح خود، در آن دميد و بر روي خاك و در زير آفتاب ، تنها رهايم كرد. مرا به خودم واگذاشت. عاق آسمان ! كسي هم مرا دوست نداشت؛ به فكرم نبود. وقتي داشتند مرا مي آفريدند، كسي آن گوشه خدا خدا نميكرد... وقتي داشتم روح ميپذيرفتم ، شكل ميگرفتم ، قد ميكشيدم، چشمهام رنگ ميخورد،چهره ام طرح ميشد، فرشته اي ظريف و شوخ و مهربان و چابك پنجه اي ، با نوك انگشتانِ سِحر آفرينش ، آن را صاف وصوف نميكرد... وقتي ميخواستند كارِ دل را در سينه ام آغاز كنند ، آشنايي دلسوز و دلشناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه ي دلهاي خوب ، بهترين را برگزيند...
    [هبوط ... دكترعلي شريعتي ]
    نشستن سنگ بودن است و رفتن رود بودن بنگر که سنگ بودن به کجا می‌‌ رسد جز خاک شدن و رود بودن به کجا می‌رود جز دریا شدن . دکتر علی شریعتی
    آری روح من یک اسب است, اما دریغ که در اینجا که منم اسب تازی را نیز به خرناس میبرند و با اسب گاری همزنجیر میکنند"ماندگاران "آزادند و فراریان در بند... دکتر علی شریعتی


    حرف هایی هست برای نگفتن، حرف هایی كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند و سر مایه های هر كس به اندازه ی حرف هایی ست كه برای نگفتن دارد. دکتر علی شریعتی
    سلام سمانه خانم
    خوبین
    امیدوارم که خوب و خوش و سر زنده باشید
    اومدم روزتون رو تبریک بگم ...
    روزت مبارک
    بکوب درس بخون ، انشا الله دانشگاه خوبی قبولی شی
    یا علی
    پریشان كن سر زلف سیاهت، شانه اش با من
    سیه زنجیر گیسو باز كن، دیوانه اش با من
    مگو شمع رخ مه پیكران پروانه ها دارد
    تو شمع روی خود بنما، بتا پروانه اش با من
    كه می گوید كه می نتوان زدن بی جام و پیمانه
    شراب از لعل میگونت بده پیمانه اش با من
    مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه جا دارد
    عیان كن گنج حسنت ای پری ویرانه اش با من
    ز شور عشق لیلا در جهان مجنون شد افسانه
    تو مجنونم بكن از عشق خود افسانه اش با من
    بگفتم صید كردی مرغ دل نیكو نگهدارش
    سر زلفش نشانم داد، و گفتا لانه اش با من
    شبی می گفت دل جانانه ای باید مرا، گفتم
    به زنجیر جنون گردن بنه جانانه اش با من
    ز ترك می اگر رنجید از من پیر میخانه
    نمودم توبه زین پس، رونق میخانه اش با من
    *این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
    که همچنان که ترا می بوسند
    در ذهن خود طناب دار ترا می بافند ...

    (فروغ فرخزاد)
    بگذار تا شیطنت عشق چشمان ترا به عریانی خویش بگشاید. هر چند‎ ‎انجا‎ جز رنج و پریشانی نباشد‎ ‎, اما كوری را به خاطر آرامش تحمل مكن‎! "دکتر علی شریعتی"
    سلام سمانه جون کن دیروز عکسو دوباره برات گذاشتم .امیدوارم که دیگه شرمنده ات نشم گلم
    سلام عزیزم عکسو برات فرستادم اما اکه نیومده بهم بگو فردا دوباره برات ارسال کنم .باشه گلم
    سلام
    پس شما از ریشه با نظام مشکل داری یا بهتره بگم قبولش نداری درست فهمیدم ؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا