بی تو انگار که این پنجره ها دیوارند
بازبا من سرلجبازی دیگر دارند
هرچه درچارطرف مینگرم میبینم
درودیوار هم ازهرم تنم تب دارند
التهاب وعطش ودردخودت میدانی
روزگاریست که برشانه من آوارند
مگذار ای گل من بازدراین دردآباد
برسر عاطفه ام پای ستم بگذارند
خوب من کاش ازاین فاصله حس میکردی
لحظه هایم همه ازعطرتنت سرشارند
آرزوم است که می آمدی ودستانت
ازمیان من وتوفاصله رابردارند