دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • راستش يه دروغ:
    آدمهای ساده را دوست دارم..همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.همان ها که برای همه لبخند دارند.همان ها که همیشه هستند،برای همه هستند.....!!
    منم رو نکردم اینا که چیزی نیست همه بلدن:surprised: باز اگه خواستی منو معرفی کن دیگه فقط به خاطر تو قبول میکنما:D
    سلام .

    دیدن این مطلب ، خالی از لطف نیست .

    «« وصیت نامه ی آلبرت انیشتین »»

    سپاس...:gol:
    دیشب خواب تورا دیدم چه رویای پرشوری

    انگار که توی خواب دیدم توسالهاازمن دوری

    تورا توی باغی دیدم ، که سرتا سر خزان بود

    هزارون چشم پرزه اشک ، به طاق آسمون بود


    مثال عکس قرص ماه ، میون آب نشستی

    تا دست دادم بگیرمت ، پرچین شدی شکستی

    آه ای فلک نفرین به تو ، ببین چه میکشم من

    جدا از آن مهر آفرین ، میونه آتشم من
    گر تو از من رنجیدیا

    اگر دلت را شکستم

    گناه شعرم بود

    اگر بخاطر گناه ندانسته ام

    گذشت نمی کنی

    گلی از بهشت دلم می چینم

    همراه با زیباترین کلمه

    لیلی وار و عاشقانه

    همراه تکه پاره ای از قلبم

    و گلبرگی از خیال

    در بسته ای از وجودم

    به آدرس قلب خشمگین تو

    به مُهر عشق

    برایت توسط قاصدکی می فرستم

    از تو می خواهم

    گلبرگ خیالم را

    پیام عشق آسمانی ام را

    بدست فراموشی نسپاری

    مرا از خودت نرانی

    من بدون تو مرده ام

    بدون تو فقط جسمم

    جسمی پوچ و تهی

    روحم را از من نگیر

    مرا حیاتی دوباره ببخش

    مرا به قلبت

    و فکرت دوباره مهمان کن
    دیوار که باشی
    عاشقِ کسی می شوی
    که یادش نیست
    کِی، کجا
    به سینه ات « تکیه » داده است!
    تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
    بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
    تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
    چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
    تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
    که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
    مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
    چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
    چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
    که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
    تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
    حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
    دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
    چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
    کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
    که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
    براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...

    براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

    براي تويي كه احسا سم از آن وجود نازنين توست

    براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...

    براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

    براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...

    براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي...

    براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است...

    براي تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است ...

    براي تويي كه قلبت پـا ك است ...

    براي تويي كه در عشق ، قـلبت چه بي باك است...

    براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است...

    براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است

    براي تويي كه غمهايت معناي سوختنم است...

    براي تويي که آرزوهايت آرزويم است...
    براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...

    براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

    براي تويي كه احسا سم از آن وجود نازنين توست

    براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...

    براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

    براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...

    براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي...

    براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است...

    براي تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است ...

    براي تويي كه قلبت پـا ك است ...

    براي تويي كه در عشق ، قـلبت چه بي باك است...

    براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است...

    براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است

    براي تويي كه غمهايت معناي سوختنم است...

    براي تويي که آرزوهايت آرزويم است...
    پنج وارونه چه معنا دارد؟؟؟

    خواهر کوچکم از من پرسيد:

    من به او خنديدم

    کمي ازرده و حيرت زده گفت:

    روي ديوار و درختان ديدم

    باز هم خنديدم

    گفت ديروز خودم ديدم مهران

    پسر همسايه مان را

    پنج وارونه به مينو ميداد

    آنقدر خنده ورم داشت که طفلک ترسيد

    بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم

    بعدها وقتي بارش بي وقفه ي درد

    سقف کوتاه دلت را خم کرد

    بي گمان ميفهمي

    پنج وارونه چه معنا دارد..
    هرگز نخواستم كه بگويم تو را چه قدر

    عاشق شدم ؟ چه وقت ؟ چگونه ؟ چگونه؟ چرا ؟ چه قدر

    هرگز نخواستم كه بگويم نگاه تو

    از ابتداي ساده اين ماجرا چقدر

    من را شكست ، ساخت شكست و دوباره ساخت

    من را چرا شكست ؟ چرا ساخت ؟‌يا چه قدر

    هرگز نخواستم به تو عادت كنم ولي

    عادت نبود حسي از آن ابتدا چه قدر

    مانند پيچكي كه بپيچد به روح من

    ريشه دواند و سبز شد و ماند تا..چه قدر

    تقدير را به نفع تو تغيير ميدهند

    اينجا فرشته ها كه بداني تو را چه قدر

    خوبست با تو با همه ي بي وفايت

    قلبم گرفته ست .. نپرس از كجا چقدر ؟

    قلبم گرفته است سرم گيچ مي رود

    هرگز نخواستم كه بداني تو را چقدر...
    نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
    مثل آسمانی که امشب می بارد....
    و اینک باران
    بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
    و چشمانم را نوازش می دهد
    تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
    ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و ای کاش واژه حقیقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که برای بیان کردنش نیازی به شهامت نداشتیم،نمی خواهم از عاشقی ها و شیدایی هایم بگویم ،نمی خواهم از لحظه لحظه ی خستگی هایم بگویم ،می خواهم بگویم سخت ترین لحظه برای یک انسان آن هنگام است که در فراق و دلتنگی محبوبش به سر می برد، می خواهم بگویم چرا سایه ها عاشق نمیشوند اما گاهی ما عاشق سایه ها می شویم ،چرا دعاهایمان پیش از پایین آوردن دستانمان مستجاب نمی شوند؟ چرا خواب شب های دلتنگی و بیقراری مان ،همیشه بدون تعبیر باقی می ماند؟ چرا همیشه پاییز باقی نمی ماند ،تا با خش خش برگ ها متوجه آمدنت شوم ؟آخر چرا جدایی و دوری از تو این گونه آزارم می دهد وتو........................................این گونه بی خبری؟ اما پاسخی برای خود نمی یابم.....................ای دوست و ای همراه دلتنگی هایم ،ای کسی که سطر به سطر دل نوشته هایم را می خوانی ،تو نمی دانی؟ در انتظار پاسخ های تو می مانم!!!
    وقتی پروانه ای به دور محبوبش می چرخد

    و جز خاکستری از آن بر جای نمی ماند

    وقتی ساقه علفی در باد می شکند

    وقتی کرمی به دور خوش می پیچد

    تارهای امید را

    وقتی پروانه ای متولد می شود

    می دانم. . .

    که تو تمام قامت آنجا حاضر هستی

    دل من هم گاهی می شکند

    می دانم که تو ای عظیم پرصبر

    بر آن هم وارد می شوی

    و بی قراریم را بر قرار می کنی

    پس ستوده باد خدایی که هیچ وقت

    بنده اش را تنها نمی گذارد
    میدونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش


    این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش


    میدونم كه خنده داره واسه تو گریه ی دردم


    میگذری از من و میری اما باز من برمیگردم


    میدونم برات عجیبه من با اون همه غرورم


    میدونم واست سواله كه چرا پیشت حقیرم


    دور میشی منو نبینی باز سراغتو میگیرم


    میدونی چرا همیشه من بدهكار تو میشم


    وقتی نیستی هم یه جوری با خیالت راضی میشم


    چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی توی رگهام


    میمیرم اگه نباشی
    مثل اینکه امشب سرت شلوغه من رفتم که بخوابم شت پر ستاره
    مي شود همه عمر ...
    چشم بر افقي دور ....
    تكيه زد به گرماي خيالي ..
    آنقدر نزديك و آنقدر دور ...
    انگار كه ميان دستانت ..
    دستانش ..
    نفسهاي گرمي ...
    كه پل مي زند ...
    به همه فاصله هايي كه هست و نيست ..
    مهدیه من برم رفتما گفته باشممممممممممم:biggrin:
    بازم توصیه های منو جدی بگیر:twisted:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا