دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    رفتی دکتر؟
    منم برم ساعت 11 امتحان فرهنگ و تمدن دارم
    دعا بفرما برام
    فعلا بابای
    خب اون ساعاتی که هست میتونه با بچه ها ارتباط دوستانه داشته باشه بنظر من بهتر هست تاحدی که اجازه میده بابچه ها حرف بزنه این میتونه باعث ایجاد انگیزه بشه
    بچه ها یه بازی خنده دار ( ولی بازی کنید...
    کاش کسی به وسعت عشق پی میبرد
    به بزرگی و عظمطش
    به پاکی و صفای آن و مقدس بودنش
    به جاری بودن آن، نه راکت ماندنش
    به شرینی و زلالی آن و زیباییش
    زبان عشق نگاه است و کلامش حقیقتش
    و دردکش قلبی پاک و بصیرتی آگاه می خواهد
    و من به نام آن پی بردم
    زمانی که نام دوست را بر زبان آوردم
    محبتم را با نام دوست و عشقم را تا آخرین لحظه ی دیدار، تقدیم دوست می کنم
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    ﻟﺤﻈـــﻪ ﻫﺎ
    ﻣﯽ ﮔـــــﺬﺭﻧﺪ !

    .. ﺍﻣـﺎ
    ﻧﻔـــﺲ ﻫﺎ
    ﻣﯽ ﺳــــﻮﺯﻧﺪ !

    ﻋـــــــﻮﺩ ﺍﻣـــ !

    ﻫــﺮ ﺩﻣــــ
    ﻋﻄــــــــــــــﺮِ
    ﺁﺧﺮﯾـــﻦ ﻟﺒﺨﻨــــﺪ ﺍﺗــــ ﺭﺍ
    ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺗــــــِ ﻫﻤــــﻪ ﯼِ ﺧﯿـــــﺎﻝ ﻫﺎﻣـــ
    ﻣﯽ ﭘــــــﺮﺍﮐﻨﻤــــ !

    ﺍﯼ ﺑﮑـــــﺮﺗﺮﯾـــﻦ ﺑـــﺎﻭﺭ ﺭﻭﯾــــﺎ
    ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘــــــﯽِ ﻣﺤــــــﺾ
    ــ ﺗــــﻮ ــ
    ﺑــــﺎ
    ــ ﺗﻨﻬــــﺎ ــ ﻣـــﻦ
    ﺗـــﺎ ﺍﺑـــــــﺪ
    ﺩﺭﺣﺎﻓﻈـــــــﻪ ﯼِ
    ﻣﻮﺳﯿﻘـــــــــﯽِ
    ﺍﺣﺴــــــﺎﺱِ
    ﺩﺳﺘـــــــِ
    ﻫﻤـﻪ ﯼِ
    ــ ﻟﯿﻠـــــــــﯽ ــ‌ ﻫﺎ ،
    ﺑــﻪ ﯾﻘﯿـــــــﻦ ، ﻣﯽ ﻣـــــﺎﻧﯽ !
    ﮐﻨﺎﺭﺕ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻢ
    ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﻫﺮﺍﺳﻢ
    ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺷﺐ ﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺷﺪ؟!!

    ﮐﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﻧﺎﻥ
    ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻨﻢ

    ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﻫﺎﯾﺖ
    ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﯼ....
    هرگز نیا
    قول بده که خواهی آمد ... اما هرگز نیا !
    اگر بیایی ، همه چیز خراب می شود .
    دیگر نمی توانم اینگونه بااشتیاق به دریا و جاده خیره شوم .
    من خو کرده ام به این انتظار ، به این پرسه زدنها در اسکله و ایستگاه .
    اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم ؟
    (رسول یونان)
    ﺳﺎﻋﺖ ﻣﻦ،
    ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ...
    ﻭ ﻣﯿﺨﮏ ﻫﺎ،
    ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ
    ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﯽ ﺑﺎﻍِ ﻣﻦ!
    ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ
    ﺷﯿﭙﻮﺭﯼ ﻫﺎ
    ﺳﺎﺯِ "ﺧﻮﺩ"
    ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ!
    ***
    ﻣﻦ،
    ﺑﺎ ﺳﺎﺯِ ﻫﯿﭽﮑﺲ،
    ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺭﻗﺼﯿﺪ!...
    دراز می کشم و می میرم
    اگر مرا دوست نداشته باشی ، دراز می‌کشم و می‌میرم .
    مرگ نه سفری بی‌بازگشت است و نه ناگهان محو شدن .
    مرگ ، دوست نداشتن توست
    درست آن‌موقع که باید دوست بداری ...
    (رسول یونان)..
    در اتاق تاریک

    وقتی سیگارم را روشن می کردم

    به شعله کبریت خیره ماندم

    و این شعر

    در ذهنم شکل گرفت

    تاریکی را نمی شود به آتش کشید

    باید تاریکی را روشن کرد!

    --------------
    رسول یونان
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ
    ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ
    ﺍﺯ ﮐﻼ‌ﻏﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺮﺳﯿﺪ...

    ﺍﺻﻼ‌ ﮐﻼ‌ﻍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ
    ﯾﮏ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ
    ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﯾﮏ ﺭﻭﯾﺎ
    ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺑﻮﺳﯽ ﺗﻠﺦ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﺪ!

    ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻼ‌ﺻﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺮﺑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺛﺎﺑﺖ...
    ﻋﻘﺮﺑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻗﺪ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ
    ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ
    ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
    ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﺍﻣﺸﺐ
    ﺯﯾﺮ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﺧﺎﮎ
    ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﮐﻼ‌ﻍ ﭘﯿﺮ
    ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ
    ﻗﺼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ...!

    ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
    ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺼﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ
    ﺍﺯ ﻗﻬﻮﻩ ﺗﻠﺨﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻞ ﺷﺪ...!!!
    فقط تاریکی می‌داند
    ماه چقدر روشن است
    فقط خاک می‌داند
    دست‌های آب، چقدر مهربان .
    معنی دقیق نان را
    فقط آدم گرسنه می‌داند
    فقط من می‌دانم
    تو چقدر زیبایی !
    ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﻗﻠﺐ ﭼﻮﺑﻰ ﺁﻥ ﺳﺮﻭﻫﺎﻯ ﭘﻴﺮ
    ﺩﺳﺘﻰ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻛﻤﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻛﻦ ﺍﺳﻴﺮ!

    ﺣﺘﻰ ﺍﮔﺮ ﺩﻭ ﭘﺎﻯ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺧﺎﻙ ﺷﺪ
    ﺍﻟﮕﻮﻯ ﺭﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺘﻰ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﻢ ﺑﮕﻴﺮ

    ﺍﺯﺳﺮﺩﻯ ﺧﺰﺍﻥ ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻛﻦ
    ﺑﺎ ﭘﻴﻜﺮ ﺧﺰﺍﻥ ﺯﺩﻩ ﻫﻢ ﺳﺮ ﻣﻜﻦ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ

    ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺩﻟﮕﺸﺎﻯ ﺩﻟﺖ ﺳﺮﻭ ﻧﺎﺯ ﺑﺎﺵ
    ﺩﺭﻳﺎﻯ ﺷﻌﺮ ﺷﻮ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺗﻔﺘﻪ ﻯ ﻛﻮﻳﺮ

    ﻭﻗﺘﻰ ﺗﺒﺮ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺯﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻙ
    ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺧﺎﻙ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا