دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چطوری دکتر قلابیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:D
    عاشق که میشوم

    دنیا رنگ دیگری میشود

    هر روز ٬هر لحظه ٬هر دقیقه ام

    رنگ سبزه زارها ٬رنگ گندمزارها میشود

    عاشق که میشوم

    میبینم دنیا برای من است .

    عاشق که میشوم

    خنده لحظه ای مرا با غم تنها نمی گذارد

    عاشق که میشوم

    خدا با من همراه میشود

    و همه ی اینها معجزه ی عشق است!

    و من تورا ای عشق سپاسگذارم

    همیشه با من باش ......
    کاش میشد قلبها آباد بود کینه وغمها به دست باد بود
    کاش میشد دل فراموشی نداشت نمنم باران هم آغوشی نداشت
    کاش میشد گم شوند این کاشهای زندگی پشت نقاب بندگی
    کاش میشد کاشها مهمان شوند در میان غصه ها پنهان شوند
    کاش میشد آسمان رنگین نبود ردپای قهروکین رنگین نبود
    کاش میشد روی خط زندگی! باتو باشم تا نهایت سادگی!
    ما به دنیا آمده ایم تا با زندگی قیمت پیدا کنیم

    نه به هر قیمتی زندگی کنیم

    (آیت الله بهجت)
    دعایت می کنم، روزی بفهمی
    در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
    بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
    برایت آرزو دارم
    که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
    اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
    دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
    بگیرد آن زبانت
    دست و پایت گم شود رخساره ات گلگون شود
    آهسته زیر لب بگویی، آمدم
    به هنگام سلام گرم محبوبت
    و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
    ندانی کیستی
    معشوق عاشق؟
    عاشق معشوق؟
    آری، بگویی هیچ کس
    دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
    ببندی کوله بارت را
    تو را در لحظه های روشن با او
    دعایت می کنم ای مهربان همراه
    تو هم ای خوب من گاهی دعایم کن
    دعایت می کنم، روزی بفهمی
    گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
    دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
    با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
    شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
    بخوانی خالق خود را
    اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
    ببوسی سجده گاه خالق خود را
    دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
    پیدا شوی در او
    دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
    با او بگویی:
    بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
    دعایت می کنم، روزی
    نسیمی خوشه اندیشه ات را
    گرد و خاک غم بروباند
    کلام گرم محبوبی
    تو را عاشق کند بر نور
    دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
    با موج های آبی دریا به رقص آیی
    و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
    بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
    لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
    به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
    دعایت می کنم،عاشق شوی روزی
    بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
    دعایت می کنم با این نگاه خسته،گاهی مهربان باشی
    به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
    بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
    بخوانی نغمه ای با مهر
    دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
    خورشید مهری رخ بتاباند
    دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
    بیاید راه چشمت را
    سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
    دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
    با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
    دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
    تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
    و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
    مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
    خستگي را تو به خاطر مسپار

    كه افق نزديك است

    و خدايي بيدار كه تو را مي بيند

    و به عشق تو

    همه حادثه ها مي چيند

    كه تو يادش افتي و بداني كه همه بخشش از اوست

    و همينش كافيست
    یک روزی مثل یک بارش باران ناخوانده بودی

    وقطره باران نگاهت آنروز مرا خیس نمود
    یک روزآمدی تا ناجی هر لحظه تنهایی من شوی
    وای !! تنهایی من میدانی!!
    عشق دنیای قشنگی دارد
    زیر باران با عشق چتر معنای حقیری دارد
    توی شبها با عشق ماه در دامن توست .. آسمان لایق توست
    وای!! تنهایی من!!
    با خودم میگفتم : چه حریمی دارد گرمی دستانش
    چه بهاری دارد آبی چشمانش
    میشود عاشق بود....

    گل احساسش عجب خوشرنگ است

    میشود عاشق بود...
    شب با بوی جیرجیرک ها می آمد

    آسمان پرده انداخته بود

    تا معاشقه ی ماه و ستاره را نبینم

    ابری عربده کشان می امد

    به دیگران می نواخت

    بچه ابرها زاری می کردند

    آنقدر که روی دستم حس کردم

    من هم از ترس خوابم برد

    صبح که بیدار شدم

    ماه را برده بودند...

    به او گفتم دوستم داری
    گفت بله
    گفتم چقدر
    گفت به اندازه ستاره های آسمان
    به آسمان که نگاه کردم
    ستاره ای در آسمان نبود
    اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی به آسمان بیندیش چون در آسمان کسی
    هست که به تو می اندیشد.

    در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد:۱. آبی آسمان که می بینم و می دانم که
    نیست ۲. خدا که نمی بینم و می دانم که هست.

    خدا شونه هامونو واسه اینکه کل بار غم هامونو روشون بذاریم نیافریده
    آفریده تا بعضی وقتا اونارو بندازیم بالا و بگیم بیخیال......!!!!

    وقتی به دنیا می آییم در گوشمان اذان می گویند و وقتی می میریم بر بدنمان نماز می خوانند زندگی چقدر کوتاه است فاصله بین اذان تا نماز.
    عشق چیز با شکوهی است
    گل سرخی است که فقط در هوای بهاری می روید
    عشق موهبتی است و دلیل زنده بودن
    تاج زرینی است که مرد را به پادشاهی می رساند
    زمانی بر فراز تپه ای بلند و بادگیر در مه صبحگاهی
    دو دلداده یکدیگر را بوسیدند و دنیا به آرامی ایستاد
    آنگاه انگشتان خاموش تو دل سردم را نوازش کرد
    و به آن آموخت که چگونه نغمه سرایی کند.

    آری به ساعتی
    عشق چیز با شکوهی است
    البته عشق من و تو....
    نم کشیده ام بر دیوار اتاق
    بس که لحظه های دور بودنت را قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …
    حرفی برای نوشتن نیست. برای گفتن هم. در حالی که دلم می خواهد یک سینه حرف بزنم. حرف بزنم. حرف بزنم. آتش­ ها را بیرون بریزم. اما از صداها بیزارم. نمی­ خواهم بشنوم. صداها مغز را سوراخ می­ کنند. در مغزم فرو می­ روند. صداهای قد بلند. صداهای چروک و کثیف. دلم انگار در یک دشت بی آب و آدم و هم دم رها شده. انگار چیزی را گم کرده است. تنها می­خواهد فهمیده شود. می­دانم توقع زیادی­ ست، محال است. اما دل که می­ کشد، امان را می­برد. این روزها آنقدر نقش بازی کرده ام، که حالم از خودم بد می­شود. حال بدم بدتر می­شود. مثل دیگران بودن برایم مرگ است. شاید هم مثل خودم نبودن. نمی ­دانم. جنسم ناجور است. با آدم­ها جور نیستم... حرف­ها برای گفتن در مغزم صف کشیده­اند و درانتظار، مانند پاندول ساعت ذهنم را لگد مال می­کنند. چیزی جایی نیست. یا اگر هست اشتباه است. یا برعکس است. فکر می­ کنم دلم چیزی می­خواهد... چیزی که نمی­دانم چیست. یا شاید هم می­دانم. نمی­دانم.
    دوست من


    هیچ گاه دلت را به روزگار مسپار، که دریایی از نا امیدی است ،


    دلت را به خدا بسپار که دریایی از امید است....


    دلت پرامید ....
    یه دخترایی هستن که ناخونايه دست چپشون رو خيلی شيک لاک مي زنن ، وسطشم طرح مي زنن خفن ، بُته جِقه و مينياتور و نقش برجسته ...
    اما دست راستشون رو که ميبيني ، انگار ساناز پنج ساله از تهران نقاشي کشيده.
    اينا رو اذيت نکنيد ، اينا دست چپشون ضعيفه )
    مرسی خانم دکتر خوبم. شما چطوری؟؟؟
    ببخشیداااا چند روز نبودم
    درخواب ناز بودم شبي ديدم كسي در ميزند
    در را گشودم روي او ديدم غم است در مي زند
    اي دوستان بي وفا از غم بياموزيد وفا
    غم با آن همه بيگانگي
    هرشب به من سر ميزند
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا