زرتشت را دیدند مشعل و جام آب در دست
پرسیدند کجا میروی؟
گفت:میروم با این آتش,بهشت را بسوزانم
و با این آب جهنم را
تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند نه بخاطر عیاشی در بهشت
حتما بزار ببینم و بخونم داستان کوتاه با خیال شیشه ی ما باید زیبا باشه
اینا داستان نیست در واقع
من نباید از خونه برم بیرون
چون بیرون رفتنم همان و پر شدن مغزم همان
هر چی می بینم سوژه می شه و باید یه جوری خروجی بگیره وگرنه موندگار می شه و مضره.
مهسا
عزیزم
این چیزای مبتدی رو بلدم دختری
مسیرش رو رفتم قبلش اما حذف نمی شد که مجبور شدم ویرایش کنم و چند تا نقطه بزارم که دوباره متن رو جایگزین چند تا نقطه کردم
بی خیال
دیگه حوصلمو سر برده این وب نوشته.
میرم لالا
مرسی دوست مجازی خوبم
بوس
دیگه واقعا باید بگم
مهسا
نرو
تو هم مثل من نمی تونی دووم بیاری
__________________________________________
مهسا اون سی دی بودا
CD
تو رو خدا ای کیو منو داشته باش
یاد همه چی افتادم با خوندن اون کلمه
الا cd