دست‌نوشته‌ها

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزا اوضاع خیلیم بد نیست... سخت مشغول تمرینم.... دارم تمرین می کنم چطوری می شه از یکی متنفر بود....
قشنگه مگه نه؟
لا اقل از بی تفاوتی که خیلی بهتره!
می خوام حسش کنم... می خوام بدونم چطور می شه وقتی از یکی متنفری!
اونم از کسی که فکر می کردی دوستته! کنارته....
سخته ولی دارم یاد می گیرم غیر ممکن غیر ممکنه!
گاهی لازمه غرورتو واسه خودت نگه داری...
گاهی باید وقتی می بینیش دندوناتو فشار بدی و زیر لب....

اما هنوز خیلی بلد نشدم....هنوز باید تمرین کنم!
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
مي رقصم. مي گردم. نعره مي كشم. مي دانم،ديوانه ام.مستم. ولي هستم....

امروز پيش دوستي بودم. از صبح تا شب را با هم گذرانديم. برايم سه تار مي زد و من هم گوش مي كردم. بعد از مدتي جاها عوض مي شد.من مي زدم و او-گيرم به زور -گوش مي داد. كلي حرف زديم.قاعدتا نبايد انتظار داشت كه دوتا آدم دپرس ،كه سه ترمه توي يه درس 4واحدي دارن درجا مي زنن و به دنيا محل سگ هم نمي زارن،از حرفاشون چيز خاصي دربياد. راستش خودمونم انتظار نداشتيم.هر چي زور زديم تا مهملاتمونو جمع بندي كنيم مغز نداشتمون ارور داد. تا اينكه جرقه اي در ملاج حقير پيش آمد و رجعت كردم به كلام گهربار جناب ظهوري....

بعد صدها هزار سال از خاك،چه مهم است پاك يا ناپاك
چه مهم است سبك اسپيس راك
چه مهم است پول يا بي پول
چه مهم است ماله يا شاغول
آفت ذهن هم نشين بد است
خواه بنشسته روي مبل سياه
خواه در قاب تلويزيون پيدا
خواه استاده به آسمان چون ماه
حرف صدتا يك غاز تا ابد است
عشق اول فقط يك خاطره است
عشق بعدي همان فاجعه است
عشق هميشه در مراجعه است...

*خودم مي دونم.تازگي ها دارم رسما جفنگ مي نويسم......

ناله من مي تراود از در و ديوار
آسمان،اما سراپا گوش و خاموش است!
هم زباني نيست تا گويم به زاري:-اي دريغ-
ديگرم مستي نمي بخشد شراب،
جام من خالي شده ست از شعر ناب،
ساز من:فريادهاي بي جواب!!....
 
آخرین ویرایش:

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
میرم گم میشم

میرم گم میشم

میرم گم میشم اینجا نمی مونم که غمم رو ببینی
نمی دونم از رو دلسوزیه میرم که غمم رو نبینی یا غرورمه که محرمت نمی دونه سوگواریم رو ببینی
فقط میدونم که میرم گم میشم میون آدما میون ماشینا میون ساختمونا
میرم گم میشم میون هر چی که می تونه گمم کنه...
میرم قاطی گم شدنی ها...خواستی سراغم رو اونجا بگیر...من یه روبان به خودم وصل میکنم که راحت تر پیدام کنی:redface:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
......
باید امشب هم دوباره شعر خوشبختی سرایم مثل دیشب ..مثل پرپرهای عمرم.....
شعر امشب گمانم فرق دارد آه دارد ضجه و فریاد دارد شعر امشب از درون است نابسامانی های روح است
کودک گوژپشت و ناقصم امشب گریه اش از جنس خون است
کودک من میوه کال دل من ....
می پلاسی خارج از یخچال قلبم بس کن این دریای خون را بگذار من نیز آرام آرام شعر خوشبختی سرایم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
گاهی اوقات مینویسی اما نه برای دلت..
برای نگاه اون مینویسی
مینویسی تا بیاد بخوندشون
اما دریغ و دریغ و افسوس و افسوس ...هی مینویسی و منیویسی ...از لابلای نوشته هات سرک میکشی تا ببینی اومد.... اما نه... نیست... نیومده... هنوز که نیومده... پس بازم ادامه میدی و مینویسی... از دلت ..از نگاهت... از غمهات و از گلایه هات... مینویسی که امروز هر چی منتظر شدی که صدای چینی بند زن رو از توی کوچه بشنوی ...تا صداش کنی که دل مهربونت رو بند بزنه ... صدایی نیومد... مینویسی که هنوزم دلت شکسته مونده ... مینویسی پس کجایی . چرا نمیای ببینی ...:w05:
باز قلمت رو میزاری روی دفترت و بلند میشی و از لابلای غین و میم سرک میکشی و نگاهی به اطراف میندازی ولی نه... ........... نیست...هنوزم نیومده...
باز برمیگردی و هی مینویسی و مینویسی.... غوغای عطر شب بوها توی آلاچیق دیوونه ات میکنه... هنوز احساس میکنی که داره نگاهت میکنه ...مینویسی که هنوز آتشی که با هم درست کرده بودیم شعله وره ... مینویسی با اینکه این آتیش هنوز روشنه اما دستات یخ زده... کجایی که گرمای دستان تورو میخواد... :cry:

آخ ... باز هم نیومد... و هی مینویسی و مینویسی...
بسه دیگه انتظار ... بسه دیگه اینهمه لحظه شماری... نمیاد ...دلت رو به چی خوش کردی ... قلبت رو بده به دست باد... بزار آرامش بگیره....بزار دیگه اینقدر بی تابی نکنه... اون دیگه نمیاد... منتظرش نمون ... قلمت رو بردار و برو.... برو ...برو...:cry::cry::cry:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگی رود خانه ایست که گاه با تمام نیرو در پی رسیدن به در یاست و با سنگهای عظیم بین راه خود جنگ می کند و گاه آرام آرام مسیرش را طی می کند دوست دارم زندگی را هنگامی که با تمام وجود به کمکش میروم و او را در طی کردن این مسیر کمک کنم و متنفرم از زندگی هنگامی که آهسته راه را می پیماید و خسته و غمگین دست از تلاش بر می دارد
ای زندگی من با فریاد خود به تو می گویم تند تر تند تر ما را به انتهای راه برسان تا در بین میلیونها قطره دیگر نا پدید شوم وروزی هم بخار شده وبه آستان عرش قدم بگذارم پس تند تر ما را به دریا برسان زیرا از دست سنگهای اطراف مسیر به تنگ امده ام
آه کاش همه با هم مهربان بودیم و قطره قطره راه پیمایی نمی کردیم کاش دلهایمان بخاطر محبت به یکدیگر می تپید
من هم که قطره ای از این رودخانه بی پایان هستم در آرزوی رسیدن به دریا لحظه ها و ثانیه ها را می شمارم
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خیلی وقته که دنبال یه همچین جایی میگشتم
که بنویسم
ولی یه بار که خیلی دلم میخواست بنویسم
یه شب بود تو دل کویر
با دوستام رفته بودیم
یه کاغذ و خودکار برداشتم که برم بنویسم
رفتیم زیر یه درخت و به ماه نگاه میکردم
و مینویشتم
بعد از کلی نوشتن خواستم برم پیش دوستام وقتی رسیدم اونجا نور بود دیدم که بله خودکار نمینوشت
و این شد بهترین نوشته ی عمرم
حالام مینویسم نه برای دلم
برای اینکه گمنام باشم
برای اینکه نباشم
بودنم بی فایده و رفتنم سخت مشکل است
زیرا که میبینم بودن فایده ای است برای دیگران
امشب خیلی دلم گرفته گوشیم زیارت عاشورا میخونه
طبق معمول شبهایی که دلم میگیره میرم پیش خدا
امشبم خواسم برم
ولی گفتم به کافه یه سری بزنم
ولی اونجام.......
خدا کو کجاست
دلم میخواد ببینمش
اه دیمش
همین الان
حسش میکنم
تو وجودم
انگاری نفس که میکشم کمکم میکنه
انگاری بیدار شدنم تو این موقع رو خدا میخواست که بیام باهاش درد دل کنم
ولی اینم شده نماز خودنم
کاشکی تا چند روز دیگه اون خبر خوش بهم برسه
دوستان واسم دعا کنید
واسه یکی که تنهاس و تنهاییاش با خدا شریک میشه
تنهایی:gol:
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
گاهي وقتا فكر مي كنم كاش دفترچه مو بهت مي دادم. مثل يه يادواره. يادواره اي از يه ابله! ابلهي كه دوستت داشت...حماقت هام اونقده زياده كه نمي دونم كدومشونو بگم.ولي اونقدر مي دونم كه گذاشتن نبودن تو بزرگترينشونه.
از اون روز انقدر بي حس شدم كه ه خيلي چيزايي كه برام مهم بودن،ديگه برام پشيزي ارزش ندارن. ولي هنوز هم خلا نبودنت احساس ميشه...خلا گرماي حضورت...خلا صدات...خلا...خلا...خلا روحم.....
 
آخرین ویرایش:

n_h_1365

عضو جدید
روزی را به یاد می آورم که برای بار اول تو را دیدم
دیدمت ولی ای کاش هیچگاه نمی دیدمت
سالهایی را به یاد می آورم که با خاطر تو تنها ماندم
به لحظه هایی فکر می کنم
که بی فکر تو زندگی نمی کردم
تو رفتی و من تنها ماندم
با چشمان خیس به دنبالت گشتم ، تو نبودی
مدت زیادی گذشت ، فراموشت کرده بودم ، لحظه هایم دیگر مال خودم بود
تو آمدی ، با یک اتفاق !
تو بودی ولی منی دیگر نبود که برای تو نفس بکشد ...


http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
نمیدونم چرا نوشتید دست نوشته
نمیدونم
بهتره به جای دسته نوشته مینویشتید در دل
چون اصولا دست نوشته ها در دلای ما آدماس
الان که دارم مینویسم
غروب تو اتاقم پیداس
ابری روی خورشید رو گرفته ولی بازم خورشید داره نور میده
دارم روضه علی گندابی گوش میدمو دلم گرفته
که چرا ؟ که چرا ما آدما نمیتونیم از عشق درست استفاده کنیم
چرا اصلا عشق رو زیر سوال میبریم
تا یه چیزیو خیلی دوست داریم میگیم عاشقش شدیم
ولی وای که اون روز عاشق میشی دیگه هیچی واست مهم نیست
ولی گذر زمانه و روزگار همه رو از یاد میبره
اصلا یادت میره که یه روزی توم بچه بودی ، یه بچه کوچول که وقتی یه شکلات میخواستی با گریه میگرفتی
وقتی قهر میکردی زودی آشتی میکردی
چرا خدایا ما بزرگ شدیم ، بهتر بگم خدایا ما فکر میکنیم وقتی قد و هیکلمون رشد کرد یعنی شدیم مرد . یعنی اینکه دیگه گریه نه . آخه میگن مرد که گریه نمیکنه . خب تویی که این حرفو میزنی یه روزی خودتم گریه میکردی . مگه مرد شدن به گریه نکردنه.......
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
به گمان من لذت حقيقي وجود نداره!
تنها التيامي در زندگي ما توي اين دنياست که لذتي واقعي است و دليلش هم تسکين دردها و رنج‌هاست!
:gol:
راستش اون موقع نفهميدم منظورت چي بود.فكر مي كردم هنوز چيزايي هست كه بشه ازش لذت برد و راضي بود....كي مي دونه؟شايد الانم نفهميدم!
اين لعنتي يه حسه.فرقي نمي كنه از چي ناشي بشه.همه شون ناپايدارن. موسيقي،بنگ،شهوت..... تموم ميشه. و انقدر زود كه گاهي فكر مي كنم اصلا به شروع كردنش هم نمي ارزه...
شازده كوچولو وقتي فهميد گلش فانيه ريخت به هم.حالا مي فهمم چي مي كشيد.تا حالا انقدر خوب معني فاني بودنو درك نكرده بودم....

به دستهاي خودم نگاه مي كنم
كه از سپيده تا غروب
هزار كاغذ سپيد را سياه مي كند
هزار لحظه عزيز را تباه مي كند
مرا فريب مي دهد، تو را فريب مي دهد، گناه مي كند....
 
آخرین ویرایش:

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستش اون موقع نفهميدم منظورت چي بود.فكر مي كردم هنوز چيزايي هست كه بشه ازش لذت برد و راضي بود....كي مي دونه؟شايد الانم نفهميدم!
اين لعنتي يه حسه.فرقي نمي كنه از چي ناشي بشه.همه شون ناپايدارن. موسيقي،بنگ،شهوت..... تموم ميشه. و انقدر زود كه گاهي فكر مي كنم اصلا به شروع كردنش هم نمي ارزه...
شازده كوچولو وقتي فهميد گلش فانيه ريخت به هم.حالا مي فهمم چي مي كشيد.تا حالا انقدر خوب معني فاني بودنو درك نكرده بودم....

آره کامران جون
این دنیا طوریه که دلبستن بهش فقط پوچ و فانیه
وقتی عاشق شدی بعد از یه مدت دنیا نشونت میده عاشق هیچ و پوچ بودی فقط این دنیا یه عشق وجود داره اونم خداس که هر کی بهش رسید از دستش نداد
مثل منصور حلاج
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
آره کامران جون
این دنیا طوریه که دلبستن بهش فقط پوچ و فانیه
وقتی عاشق شدی بعد از یه مدت دنیا نشونت میده عاشق هیچ و پوچ بودی فقط این دنیا یه عشق وجود داره اونم خداس که هر کی بهش رسید از دستش نداد
مثل منصور حلاج
اي كاش داوري در كار بود..
كاشكي قضاوتي در كار بود...
 

shanli

مدیر بازنشسته
تو و من یعنی ما!!
اما همیشه یه نفر داد میزنه، اون یکی گوش میده!!
.
تو و من یعنی ما!!
اما همیشه یکی می خنده ،اون یکی گریه می کنه!!
.
تو و من یعنی ما!!
اما همیشه یکی کار میکنه،اون یکی میخوابه!!
.
تو و من یعنی ما!!
اما همیشه یکی گند میزنه! ، اون یکی مجبوره درستش کنه!!
.
تو من یعنی ما!ا
اما همیشه هیچ کارمون با هم نیست!

تو و من یعنی
تو جدا من هم جدا!!!ا
 

n_h_1365

عضو جدید
آره کامران جون
این دنیا طوریه که دلبستن بهش فقط پوچ و فانیه
وقتی عاشق شدی بعد از یه مدت دنیا نشونت میده عاشق هیچ و پوچ بودی فقط این دنیا یه عشق وجود داره اونم خداس که هر کی بهش رسید از دستش نداد
مثل منصور حلاج


باهاتون موافقم ، وقتی عاشق یه عشق زمینی میشی و اونو از دست میدی بعد یه مدت تازه می فهمی دنیا چقدر فانیه اما پوچ نیست ، همه ی ما برای انجام کاری به این دنیا اومدیم ، اگه از عشق حرف میزنیم شاید دلیلش این نباشه که هنوز عاشق یه عشق زمینی هستیم ، شاید اون رو یه اشتباه و شاید یه نعمت که ما رو به خدا نزدیکتر کرده می دونیم ...
هر چند عشق زمینی قشنگه اما واقعا" به پای عشق به خدا نمی رسه ، چون تنها اونه که همیشه عاشقت می مونه حتی اگه به عشقش نامردی کرده باشی و واسش توی یه برهه ی زمانی رقیب آورده باشی .
وقتی میری طرفش بازم عاشقته... ! http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
چند وقت پيش با يكي از هم دانشگاهي ها رفته بودم سايت دانشگاه. بنده خدا كلي سايت علمي باز كرد.از انواع پروژه و عكس و مقاله عمراني گرفته تا ثبت نام قسطي ماشين و وام بانكي. نمي دونم چرا توي اون مدت همه حواسم به دو تا كبوتري بود كه پشت شيشه سايت نشسته بودن....
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
*ديگر نمي خوابم.ديگر نفس نمي كشم. ديگر نمي خواهم بمانم،بنويسم،فكر كنم...نمي خواهم...

*چند روز پيش يه دفترچه پيدا كردم كه مال 2-3 سال پيش بود.توش پر بود از كاريكاتور و طرح.تازه يادم افتاد كه قبلنا كاريكاتور مي كشيدم،طراحي مي كردم. اومدم به ياد اون دوران يه دستي به مداد ببرم. كاريكاتور وودي آلن رو كه اون موقع كشيده بودم گذاشتم جلوم. يه كاغذ هم برداشتمو شروع كردم. ولي...فقط شروع كردم...دستم پس مي زد...لعنتي پسش زد..... از طرح اوليه اش نتونستم جلوتر برم....
بر من رحمت آور! سراپای وجودم سرشار از گناه است.گرچه استعدادهایم
چندان پست و حقیر نبودند . همه را بر باد دادم ... و اکنون به آخر خط
رسیده ام ... اگر محکومم ، نه تنها به مرگ بلکه به مبارزه تا دم مرگ نیز
محکومم... فقط کاری بکن که شب ها لحظه ای بیاسایم......

اولين بار كه اين جمله ها رو خوندم،فقط حس ناراحتي بهم دست داد ولي بعد از كنار گذاشتن مداد فهميدم واقعا يعني چي. كاري نميشه كرد،اين علاقه رو هم بايد كنار بقيه چيزا خاك كنم.

كبريت زدم. شعله ها دفتر چه رو فرا گرفتن.براي يه لحظه پشيمون شدم ولي ديگه دير بود... ياد جمله دوستي افتادم "
دست‌نوشته‌ها را آتش زدي ، با دلت‌ چه مي‌کني؟!" .... نمي دانم چه مي كنم.شايد روزي آن را هم آتش زدم..شايد...
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
*
كبريت زدم. شعله ها دفتر چه رو فرا گرفتن.براي يه لحظه پشيمون شدم ولي ديگه دير بود... ياد جمله دوستي افتادم "[/COLOR][/COLOR] دست‌نوشته‌ها را آتش زدي ، با دلت‌ چه مي‌کني؟!" .... نمي دانم چه مي كنم.شايد روزي آن را هم آتش زدم..شايد...

کامران جون با دل باس چی کار کرد
یکسال من دارم آتیش میزنم
دلم آتیش نمیگیره
آتیش گرفته آتیشش خاموش نمیشه
همه اونایی که میخواستم بسوزه نمیسوزه انگاری آتیش بهش اثر نداره
آتیش اثر نداره....
 

solar flare

مدیر بازنشسته
وقتي به تو فكر ميكنم ذهنم كوچ ميكند به دور دستها
تو كجايي؟
شايد در همان دور دستها
من كه ذهنم جز مكان تو به جاي ديگري كوچ نميكند
واي چقدر بد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من از تو فرسنگها فاصله دارم
و جز نامي بر لب از تو مرا هيچ نيست
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
قاصدک را برداشتم
نگاهی به او انداختم
و خبری را بر گوشش خواند و روی دستم گذاشتم و با نسیم او را به آسمان سپردم
دیدم که میرود رفت رفت رفت تا .....
او هم رفت چون یارم و دیگر .....
نمیدانم زمینی ها میگویند جایی هست که به او میگویند برمودا
ایا عرش هم جایی به نام برمودا داره
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
بچه که بودم وقتی راز بقا نگاه می کردم که توش شیری یا پلنگی، آهویی یا گورخری رو دنبال می کنه و شکار می کنه از دست فیلم بردار خیلی حرص می خوردم!می گفتم من اگه اونجا بودم نمی ذاشتم اونجوری شه!!!
بعدها که بزرگ شدم فهمیدم دیدم فلسفه زندگی بیشتر آدما همینه!میبینن که شیر داره سمت آهو میره ولی فقط لبخند می زنن یا با اشتیاق فیلم میگیرن!فلسفه شون شده این : زندگی ،راز بقا!
 

هستی فرهادی

عضو جدید
دلم به اندازه تمام دنيا گرفته...
امروز از اون روز هاي ملس بود.هم شيرين هم تلخ...
امروز مجبور شدم آدمي رو که خيلي دوست دارم رو ناراحت کنم خيلي...
کاش امروز هيچ وقت نمي اومد...
هيچ وقت لبخند از لبهاش نمي رفت ولي امروز بغض کرد و چشمهاش ... مي خاست منو بخندونه ولي خودش داشت مي شکست و من مي فهميدم...
چقدر بده که نتوني اوني رو که تو دلته بگي...بگي که خيلي دوسش داري ولي ...
کاش مواقعي که حرف دلت با زبونت يکي نيست لو بري و اون بفهمه که چي توي دلت مي گذره...
ولي همش به خاطر خودش بود.دلم مي خواد خوشبخت بشه...
نمي دونم شايد يه روز بياد و بخونه ولي مي خوام بگم منو ببخش...
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
فرشته كوچولو دوست داشت آدم باشه. شينده بود كه آدما اشرف مخلوقاتن.شنيده بود كه حتي ارزششون از فرشته ها هم بيشتره. شنيده بود كه آيت خدان روي زمين.
فرشته كوچولو بهشت رو ديده بود.مي دونست كه آدما بعد مرگشون ميرن اونجا. خيلي خوشحال شد. آرزو كرد كه آدم بشه. هر شب با اين غصه مي خوابيد و هر روز به اين اميد از خواب بلند مي شد. تا اينكه يه روز رفت پيش خدا.سرش رو خم كرد التماس كرد كه:خدا جون! مي زاري من آدم شم برم زمين؟
خدا نمي زاشت. ولي فرشته كوچولو هي التماس كرد.هي گريه كرد.هي دور خدا گشت كه بالاخره خدا رضايت داد.ولي قبل از رفتن بهش گفت:وقتي بري كاملا مثل آدما ميشي.ديگه نمي توني برگردي.تا وقتي كه روح از بدنت جدا شه توي زميني.تاب تحملشو داري؟
فرشته كوچولو سرشو به نشونه موافقت تكون داد. خيلي خوشحال بود كه اشرف مخلوقات ميشه.....
يك سال گذشت.فرشته كوچولوي ما برگشت به جايي كه گذاشته بودنش روي زمين. سرشو كرد بالا. گفت:"خدا جون! خدا جونم! آيتت چرا اينجوريه؟ اينا چين كه آوردي؟ مگه وقتي درستشون كردي نگفتي كه اينا تو زمين جاتو مي گيرن؟ آخه چجوري؟.... خدا جونم!...اينا چه جور اشرف مخلوقاتين كه همه اش دارن همديگه رو مي كشن،مي درن....به هم تجاوز مي كنن.. خدا جونم،تو اين مدت جز بدبختي چيزي نديدم.كمكشون كن!...
كمكم كن مهربون من! ديگه طاقتشو ندارم.برم گردون.به خداييت قسمت مي دم،برم گردون..."
ديگه نتونست ادامه بده.يعني بغضش نزاشت .سرشو انداخت پايين.نمي خواست خدا ببينه داره گريه مي كنه. آهسته،در حالي كه بغضشو مي خورد گفت:"خدا جون! يادي از بنده هات كن..."
جواب آمد:و اذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا و ليومنوا بي لعلهم يرشدون
فرزندم! به تو هشدار دادم. به تو گفتم كه اگر بروي ديگر بازگشتي نيست. تو انسان مي ماني و دور از ما! تا هنگامي كه مرگ تو را به سوي ما برگرداند.
الذين يظنون انهم ملقوار بهم و انهم اليه راجعون.
به قدر كفايت بر بندگانم راهنما فرستاده ام. ديگر اميدي به آنها نيست مگر اندكي.سعي در بازگرداندنشان نكن كه آنها را گوش شنوا نيست.....
بلي من كسب سيئه وأحطت به خطيته فاولائك اصحب النار هم فيها خالدون.."
فرشته كوچولو خسته نشست. انقدر گريه كرده بود كه ديگه جوني براش نمونده بود.نگاهي به آسمون انداخت ياد حرف خدا افتاد:تو انسان مي ماني و دور از ما! تا هنگامي كه مرگ تو را به سوي ما برگرداند.
تا وقتي كه مرگ..... پس اگه بميرم بر مي گردم پيش خدا....
فرشته كوچولو خوشحال شد. خودش را كشت. كشت تا برگردد به آن عرش كبريايي! وقتي چشماشو باز كرد ديد دستاش زنجيره.خواست پاشه ،بعد فهميد پاهاشم زنجير شده.زنجيرها دست و پاشو مي سوزوندن.انگاري از جنس آتيش بودن.به سختي نگاهي به دور و برش كرد.همه چي سوزان بود و وحشتناك. مي دانست كجاست ولي برايش غريب بود...
طفلكي فرشته كوچولو تا حالا جهنم رو نديده بود.....
مي دونست كه از زمين اومده بيرون. مي دونست كه برگشته پيش خداش! خنديد.براي اولين برا از اون روزي كه خدا گذاشته بودش رو زمين. تو دلش گفت:خدا جونم! شكرت...و از ته دل خنديد.

اگه يه روزي گذارتون به جهنم افتاد و ديدين كه يه فرشته كوچولو كه دستا و پاهاش زنجيره ،افتاده يه گوشه و داره از ته دل مي خنده،بدونين كه اين همون فرشته كوچولوييه كه يه روزي خواست آدم بشه....
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
راحت ميشه ادا درآورد. ميشه زد تو خط حزب كارگر. ديگه بعدش تمومه.از اون به بعد بايد به پدرتم به جاي بابا بگي رفيق. كاري نداره كه.هر كي رو هم كه ببيني سوار يه ماشين مدل بالاست بهش ميگي بورژوا و ده برو كه رفتيم.....
كلا دنياي جالبيه.راحت ميشه متغير شد. فقط كافيه نگاهتو عوض كني. نگاه خيلي كارا مي كنه،حتي اگه ذهنت خالي و پوك باشه...حتي اگه نفهمي كه مزخرفاتي كه داري بلغورمي كني يعني چي..حتي اگه....
 

solar flare

مدیر بازنشسته
چقدر احساس سنگيني ميكنم
يكي از ميان اين همه انسان پيدا ميشد كاش
به من ميگفت كوله بارت را بر زمين بگذار
زانو هايم ميلرزند
اينهمه بار از براي يك زندگي كه چيزي جز خستگي برايم نصيب ندارد
آهاي مرد اسب سوار ميشود من بارم بر زمين بگذارم؟
 

n_h_1365

عضو جدید
صدای پای غم را می شنوم ، این احساس من است
جاده ایی می خواهم بی پاییز، این آرزوی من است
بغضی را در گلو دارم ، این غصه ی من است
نمی توانم سکوت را بشکنم ، این حسرت من است
غروب را دوست دارم ، چون غربت من است
شب را می شناسم ، چون همدم من است
در سکوت خواهم رفت ، این پایان قصه ی من است
این ها همه ، سرنوشت من است !
...
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif نسترن http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 
بالا