برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود.
برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی
آنچه را که باید دوست بداری
و فراموش کنی
آنچه را که باید فراموش کنی.
برایت شوق آرزو میکنم.
آرامش آرزو میکنم.
برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با خنده ی کودکان. هر
برایت آرزو میکنم دوام بیاوری
در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار.
بخصوص برایت آرزو میکنم که
خودت باشی
و باز هم یک سال دیگر گذشت ...
و دلیل دوباره ای برای شادی از بودن و تولد یک دوست عزیز و مهربون ...
سحر جان نازنین دوست خوبم از اینکه امروز تولدت هست واقعا خوشحالم و میخوام همینجور ساده و به زبان خودمونی تولدت رو تبریک بگم !!
تو این حدود دو سه سال همیشه یادت در ذهنم به خوبی بوده و یاد آور یه دوست همیشه همراه و یه همصحبت صاف و صادق و شاید امروز بهانه خوبی باشه که ازتو برای این دوستی تشکر کنم ؛ برات بهترین آرزوها رو دارم و عمر پر برکت و طولانی داشته باشی و سالهای سال از این دوستی بگذره و بتونم بهت تبریک بگم و بگم که از اینکه هستی خوشحالم ؛
بهار که از راه میرسد…
زمین سبز میشود بلبل نغمه خوان میشود،
روز نو میشود سال نکو میشود، اما… تو چطور؟! اگر شکوفه شکوفه بروید
و دریغ از شکوفه لبخندی که بر لبانت بنشیند چه؟! اگرزمین زمین سبز شود
و هنوز برگهای پاییزی سنگفرش دلت باشد چه؟! اگر باران باران طراوت ببارد
و هنوز خاکستر غم و یاس بر شیشه دلت باشد چه؟! اگرروز روز نو شود
ولی چشمهایت به عادت و کهنگی گشوده شود چه؟ اگر گرما گرمامهربانی با طلوع خورشید
بتابد و تو همچنان دل به سرما سپرده باشی چه؟ اگر بهار بهار بیاید و تو زمستان باشی؟
بیا و وجودت را به دست مهربان بهار بسپار تا زندگی را در تو جاری کند
تا… بهار شوی…
بیا و چون بهار طراوت و شکفتن و لبخند و مهربانی و زیبایی و سبزی و تازگی را به هر که دل به زمستان سپرده هدیه کن.
که بهار میآید و میرود اما تو در تابستان و پاییز و زمستان هم که بمانی بهارآفرین خواهی شد
بیا و تو بهار آفرین باش،
تا دشت دشت مهربانی بروید…
هزار هزار خنده بشکفد…
باران باران محبت ببارد…