مشاعره با شعر سعدی

[عطار]

ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمده‌ای مرحبا

 

[دختر شرقی]

از خون پیاده‌ای چه خیزد
ای بر رخ تو هزار شه مات

 

[عطار]

تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد

 

[دختر شرقی]

دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت

 

[عطار]

تا باقی عمر بر چه آید
بر باد شد آن چه رفت هیهات

 

[دختر شرقی]

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

 

[عطار]

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

 

[دختر شرقی]

تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی
کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی

 

[عطار]

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت

 

[دختر شرقی]

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی

 

[عطار]

یار من اوباش و قلاشست و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

زبان حاله ها :دی

 

[دختر شرقی]

آری و دو تن از بازماندگان ارازل ادبی تاپیک ها را به فنا میکشند !

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

 

[عطار]

دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب

آری و بدین سان بود که این دو اخراج گشتند ...

 

[دختر شرقی]

هی واای من !

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

 

[عطار]

توبه را تلخ می‌کند در حلق
یار شیرین زبان شورانگیز

 

[دختر شرقی]

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را

 

[عطار]

آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شب‌ست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب‌ست

 

[*** s.mahdi ***]

توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مستست

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جستست
​

 

[Ekram]

تا مرد سخن نگفته باشد// عیب و هنرش نهفته باشد// هربیشه گمان مبر که خالی ست// شاید که پلنگی خفته باشد

 

[naghmeirani]

دانند عاقلان که مجانین عشق را

پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

 

[*** s.mahdi ***]

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد

 

[mani24]

تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد

دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت
​

​

مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمی‌باشد​

 

[عطار]

درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را

 

[*** s.mahdi ***]

درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را

روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی

بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

 

[دختر شرقی]

روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی

بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

مهدی جان باس با "الف" موگوفتی دلبندم

امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است

 

[عطار]

آخی
اذیتش نکن همکاری :دی

تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

 

[دختر شرقی]

ریفیخمه ، شی موئی ؟!

از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

 

[عطار]

موگوئم موخامت!

من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست

 

[دختر شرقی]

نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم

 

[عطار]

من از تو روی نپیچم گرم بیازاری
که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری