در غم عشق تو با این ناله های دردناک
اختر بیدادگر را دادگر خواهیم کرد
ملک الشعرا بهار
دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کند
خشم و نفرت در نگاهي عشق را ويران کند
سوختيم از بسکه لرزانديم عرش کبريا
ساقيا جامي ده . اين هردرد را ، درمان کند
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ…...(
در غم عشق تو با این ناله های دردناک
اختر بیدادگر را دادگر خواهیم کرد
ملک الشعرا بهار
دل چو نالد سوز و آهش عرش را لرزان کند
خشم و نفرت در نگاهي عشق را ويران کند
سوختيم از بسکه لرزانديم عرش کبريا
ساقيا جامي ده . اين هردرد را ، درمان کند
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ…...()....•,(
),•’.....(
).....Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ..![]()
![]()
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت
استاد شهریار
تا بود خدا، همین بود و همآن بود به راهی.......... گر رفت خدا ،بشکست دل ازین عشق وتباهی
یک شب آتش در نیستانی فتاد// سوخت چون عشقی که بر جانی فتادیکی پرسد آخر ز نا مهربانان
که بهتر چه دیدید از مهربانی؟
نظام وفا
یک شب آتش در نیستانی فتاد// سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
دنیای دلم همچو شب نصفه ی ماه تاریک است......ساقی تنم بیشک ازین پس به سرای خویش است.
دنیای دلم همچو شب نصفه ی ماه تاریک است......ساقی تنم بیشک ازین پس به سرای خویش است.
تارو پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
تا کنم ساز دل هم آوازت
استاد شهریار
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا/ یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
تو نسيم صبحگاهي که نفس نشانه کردي
سخنت به دل نشيند غزلم ترانه کردي
![]()
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا/ یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی، پایندگی است
توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
یارب نظر تو برنگردد/ برگشتن روزگار سهل است
تا تو را دیدم ندادم دل به کس
عاشقم کردی به فریادم برس
در فرو بستند و صیقل میزدندسرسبـــزترین بهار تقــــــدیم تو باد
آواز خوش هـــــــــزار تقدیم تو باد
گویند که لحظه ایست روییدن عشق
وآن لحظه هـــــزار بار تقدیم تو باد
در فرو بستند و صیقل میزدند
همچو گردون ساده و صافی شدند
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و توفان بلا رفت
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند.
.
.
یادش به خیر
عهد جوانی که تا سحر
با ماه مینشستم
از خواب ، بی خبر
اکنون که میدمد سحر از سوی خاوران
بینم شبم گذشته
ز مهتاب بی خبر
این سان که خواب غفلتم از راه می برد
ترسم که بگذرد ز سرم آب ، بی خبر
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
تو به من خندیدی و نمیدانستیدر دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلود به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
کِی شعر تر انگیزد خـــاطر که حزیـن باشد
یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا رایاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کِی آخر آمد دوستداران را چه شد
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
يه شب مهتابای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب ..منو میبره
کوچه به کوچه ..باغ انگوری ،باغ آلوچه،دره به دره
صحرا به صحرا،اون جا که شبا
پشت بيشههايه پری میآد
ترسون و لرزون پاشو میذاره
تو آب چشمه شونهمیکنه
موی پريشون
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار ازو
من به فرمان دلم کِی دل به فرمان منست
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |