مشاعره از اون طرف

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آنقََدَر نالم در این کنجِ قفس کز صیدِ خویش

عاقبت سازم پشیمان سنگدل صیاد را


عماد خراسانی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

حافظ
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما را همه شب نمی‌برد خواب


ای خفته روزگار دریاب



 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گلی که بو نداره خار ازو بههمو خارای سر دیوار ازو به
 

shokraneh.28

عضو جدید
هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ

لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ ، تنگ

خواجو کرمانی







این کیست این، این کیست این شیرین و زیبا آمده
سرمست و نعلین در بغل در خانه ی ما آمده

خانه در او حیران شده، اندبیشه سرگردان شده
صد عقل و جان اندر پیش بی دست و بی پا آمده

مولانا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صلاح کار کجا و من خراب کجا


ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا



دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
حافظ
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده خاص



ای بسا در گرانمایه که آید به کنار
تا درین بحر بود مردم چشمم غواص
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

حافظ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
او نيست كه در مردمك چشم سياهم

تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند

اين گيسوي افشان بچه كار آيدم امشب

كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند


او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد

ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
او نيست كه در مردمك چشم سياهم

تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند

اين گيسوي افشان بچه كار آيدم امشب

كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند


او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد

ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را


کعبه یک سنگ نشانه ست که ره گم نشود.......................حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کعبه یک سنگ نشانه ست که ره گم نشود.......................حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر.................................وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت....................یار دیرینه نبینید که با یار چه کرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر.................................وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت....................یار دیرینه نبینید که با یار چه کرد
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
 

mahdi26465

عضو جدید
کاربر ممتاز
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

حرف آخر شعرتون باید (ب) باشه دوست عزیز.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماییم و دلی و حسرت و ماتم و آه... یک سینه لبالب از غم و شوق گناه
یک روز هــــوای بستن دل به نگاه .... یکروز نگاه منتــــــــــظر مانده به راه
این
درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
م.......
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این
درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
م.......

من از روييدن خار سر ديوار دانستم ... كه ناكس كس نمي گردد بدين بالا نشيني ها

(شرمنده پست اول رو نخونده بودم ، اصلاح شد )
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ماهي هميشه تشنه ام

اي زلال تابناك

يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني

ماهي تو جان سپرده روي خاك
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
 

mx_2000

عضو جدید
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

طرف کرم ز کس نبست این دل پر امید من
گرچه سخن همی برد قصه من به هر طرف

(حرف آخر شعر بعدی باید ط باشد)
 

Similar threads

بالا