آنقََدَر نالم در این کنجِ قفس کز صیدِ خویش
عاقبت سازم پشیمان سنگدل صیاد را
عماد خراسانی
عاقبت سازم پشیمان سنگدل صیاد را
عماد خراسانی
یک شب آتش در نیستانی فتاددل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
حافظ
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد.....
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
بشنو از نی چون حکایت می کند
کز جدایی ها شکایت می کند...
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم....
گلی که بو نداره خار ازو به همو خارای سر دیوار ازو به
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شد، گفتا اگر برآید
هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ
لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ ، تنگ
خواجو کرمانی
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
حافظ
ای که در زنجیر زلفت جان چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟
او نيست كه در مردمك چشم سياهم
تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
اين گيسوي افشان بچه كار آيدم امشب
كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند
او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد
ديوانه صفت عطر دلاويز تنم را
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کردکعبه یک سنگ نشانه ست که ره گم نشود.......................حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر.................................وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت....................یار دیرینه نبینید که با یار چه کرد
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
حرف آخر شعرتون باید (ب) باشه دوست عزیز.
ماییم و دلی و حسرت و ماتم و آه... یک سینه لبالب از غم و شوق گناه
یک روز هــــوای بستن دل به نگاه .... یکروز نگاه منتــــــــــظر مانده به راه
این
درد را چگونه توانم نهان کنم
آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است
این شعر ها که روح ترا رنج داده است
فریادهای یک دل محنت کشیده است
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربوداکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نموده ام
م.......
ماهي هميشه تشنه ام
اي زلال تابناك
يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني
ماهي تو جان سپرده روي خاك
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | |
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
![]() |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |