bita-77
عضو جدید
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتنیارِ ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
سعدی
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
حافظ
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتنیارِ ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
سعدی
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
حافظ
نمیدانم نهان از من چه نیکی کرده ای بادل
که چون غافل شوم از او دوان سوی تو می آید
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک
که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست زدامان بدارمت
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند
دلم تا عشق باز آمد در او جز غم نمی بینم
دل بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
مرده بودم زنده شدم،گریه بودم خنده شدم
دولت عشق امدو من دولت پاینده شدم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
میازار موری که دانه کش است
.................................
من از یاد عزیزانم یه دم غافل نمی مانمتو نفی فاصله هایی میان عشق و دل من
ولی چه دور و درازی اگر درست بگویم
من آن نگین سلیمان به هیچ نیستانمتو نفی فاصله هایی میان عشق و دل من
ولی چه دور و درازی اگر درست بگویم
من آن نگین سلیمان به هیچ نیستانم
که گاه گاه برا دوست اهرمن باشد
این خرد خام به میخانه بردل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون بجوش
این خرد خام به میخانه بر
تا می لعل آوردش خون بجوش
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست[/QUOTE
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه ی او پرده دری بود
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعتتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هرمژه چون سیل روانه
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هرمژه چون سیل روانه
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنشب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست[/QUOTE
تنها نه ز راز دل من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه ی او پرده دری بود
ون دران ظلمت شب اب حیاتم دادن
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
نماز شام غریبان چو گریه آغازمدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادن
ون دران ظلمت شب اب حیاتم دادن
به مویه هایی غریبانه قصه پردازم
ای نور چشم من سخنی هست گوش کنملکا مه ها نگارا
صنما بتا بهارا
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیستنه از رومم
نه از زنگم
همان بیرنگ،بیرنگم
بیا یگشای در،بگشای
دلتنگم
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
نشان من بسر کوی میفروشان ده
من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند؟
درمن هنوز جرات ابراز عشق نیست
در عشق بازی آدم ترســــو نمی برد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |