.....
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم برآسایم ز دنیا و شر و شورش
شادم به نعمت که در همه حال
سوز غم تو است سازگارم
.....
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم برآسایم ز دنیا و شر و شورش
شادم به نعمت که در همه حال
سوز غم تو است سازگارم
مرا نصیبی از می چون آفتاب نیست
از خون دیده رنگ شفق یافت جام ما
ارزو دارم تو را
که بهترینم هستی
دوستت دارم
تا به روشنگر دریا نرساند خود را
تیرگی از دل سیلاب نیاید بیرون
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر کارگاه دیده بی خواب می زدم
ماندم ز پای بس که عزیزان رفته را
همچون غبار قافله از پی دویده ام
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفاکنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن..
ناوک غمزه بیار و گره زلف که من
جنگها با دل مجروح بلاکش دارم
می خور که ز دل قلت و کثرت ببرد...واندیشه هفتادو دو ملت ببرد
پرهیز مکن ز کیمیایی که ازاو...یک جرعه خوری هزار علت ببرد
من که باشم که بر ان خاطر عاطر گذرم...لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرمورچنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد بخونابه منقش دارم
من که باشم که بر ان خاطر عاطر گذرم...لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم / جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز پیمانه ....که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزار ترین
نگفتی بروی من چه میکشم
کمی صبر میکردی
تا بگویم بار دیگر دوستت دارم
میان عاشق و معشوق هیچ هایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
دوری و دوستیز نارسایی فریاد آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمی آید
دوری و دوستی
این را خود گفتی
میخواهی دور باشی
اما نمیدانی در نبودت چه میکشد این دل بیچاره ام
ما ز ياران چشم ياري داشتيم / خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
تو آمدي ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا کنون به زورقي
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
فروغ
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |