مشاعره با شعر سعدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه هست بر گرفتن نظر از چنین جمالی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست

خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ دوست
بیان کند که چه بودست نا شکیبا را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

کاندر دل من حسرت روی تو بماند


قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان

گر چشم من اندر عقبش سیل براند
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تفاوتی نکند گر تُرُش کنی ابرو

هزار تلخ بگویی ، هنوز شیرینی
 

Similar threads

بالا