شما کلا همش درحال فرار بودی ها!!!!!من 2 بار از مهدکودک فرار کردم...با هزار بدبختی 2تا خیابون بالاتر پیدام کردن
ابتدایی هم که بودم میگن راننده سرویس که آمده دنبالت ببردت مدرسه با کمک همسایه ها رفتی داخل ماشین
دبیرستانم که بودیم خدا رو شکر کسی نمیتونست جلومون رو بگیره اما گاهی اوقات مدیر زنگ میزد خونه خبر میداد که باز بهنام فرار کرده ..وای چه بلایی سرم میومد
توبه
دیدی همه روز اول با ماماناشون میرن مدرسه؟!مخصوصا دختربچه ها؟!!من که یادم نمیاد گریه کرده باشم .........
فقط یادمه روز اول مدریه مادرم
من سپرد دست یکی از اقوام که کلاس پنجم بود
که دیگه سریال تحصیل بنده شروع شد و هنوز که هنوزه
ادامه داره ..
ولی یکی از بچه های شر مدرسه بودم تو راهنمایی و دبیرستان
همیشه بچه ها آدم می آوردن تا منو بزنن ولی به خیر میگذشت به هرد دلیلی
وای یه روز یادم میاد کلاس تقویتی داشتیم وقتی میخواستم با یکی از دوستان بیرون بیام حدود 10 نفر بیرون واستاده بودن
شانس آودم به خیر گذشت
ولی جاش دیگه جبران میکردم من کتککم و میزدم تو مدرسه یا بعد از کلاس ولی روز بعد دیگه همون داستان
آخی............ناسی ناسی.....
ولی من چرا روز اول مدرسه گریه نکردم؟!!!![]()
واقعا اجی سمیرا تو یه نابغه ایآخی...
یادش بخیر...
من خیلی خوشحال بودم که میرفتم مدرسه.
موقعی که گفتن به صف وایسیم من پیش مامانم وایساده بودم ناظم نامردمون اومد گل روی مقنعه م (که نشون کلاسمون بود) رو کند و گفت نمیای برو پیش مامانت منم زدم زیر گریه
موقع معرفی هم خودم رو سمیرای فارسی معرفی کردم
وقتی هم که ناظممون میخواست سرویسی که سوار میشیم رو نشونمون بده پرسید خونه تون کجاست منم گفتم تهران.
از همون موقع هم نابغه بودم.