مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
زهی به خیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
زهی به خیل ستمگر که هر چه داد به من
به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
تو را مگر به تو نسبت کنم به جلوه ی ناز
که در تصور از این خوب تر نمی آید
دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
اسير نفس شيطاني چه حاصل
لاله ی داغ دیده را مانم کشت آفت رسیده را مانم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه بهم در شکنم
ماییم که در پای تو چون خاک رهیم
مدهوش و ز دست رفته از یک نگهیم
تنها میاندیشم نگاهت مهربان
دستانت نوازشگراند
کاش این دستان
روزی دستانم را بگیرد تا شاید دلم ارام گیرد
دلم گرفته برایم بهار بفرستید
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید
اگر چه زحمتتان میشود ولی این بار
برای دخترک خود قرار بفرستید
نفسم بند میاید
وقتی دیگر نامم را صدا نزنی
دیگر به یادم نباشی
دیگر نخواهی کنارت بمانم
ان روز
روز مرگ من هست
نفسم بند میاید
وقتی دیگر نامم را صدا نزنی
دیگر به یادم نباشی
دیگر نخواهی کنارت بمانم
ان روز
روز مرگ من هست
نفسم بند میاید
وقتی دیگر نامم را صدا نزنی
دیگر به یادم نباشی
دیگر نخواهی کنارت بمانم
ان روز
روز مرگ من هست
تکه ای شوق
کمی هم احساس
در کنارش سبدی خالی و کوچک که در آن
با هم از باغچه ی این لحظات
گلی از جنس وفا
برچینیم
کاشکی خاطره ای خوش
بشودهمسفر ما
صبوری میخواهد دور بودن ار توتا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است...........
تکه ای شوق
کمی هم احساس
در کنارش سبدی خالی و کوچک که در آن
با هم از باغچه ی این لحظات
گلی از جنس وفا
برچینیم
کاشکی خاطره ای خوش
بشودهمسفر ما
صبوری میخواهد دور بودن ار تو
نمیدانم چگونه روزها را شب میکنم در نبودت
تو سوز آه من ای مرغ شب چه می دانی؟
ندیده ای شب من تاب و تب چه می دانی؟
یعنی که هر چه کاری آن گم نمیشودکاش فاصله کم میشد
نه اینگونه عمیق
کاش بجای وفاداری
کنارم میماندی
نه به بهانهی عشق از من دور شوی
صبوری میخواهد دور بودن ار تو
نمیدانم چگونه روزها را شب میکنم در نبودت
تو آن جايي
و من اين جا
در اين فكر
كه تا چه حد دوستت دارم
در اين فكر
كه تا چه حد برايم با ارزشي
در اين فكر
كه تا چه حد دلتنگ توئم
یعنی که هر چه کاری آن گم نمیشود
کس تخم دین نکارد الا مبارکست
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست
میآیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارکست
یعنی که هر چه کاری آن گم نمیشود
کس تخم دین نکارد الا مبارکست
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست
میآیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارکست
تا هر خس و خاشاکی بوی نفسم گیرد
سرگشته به هر وادی چون باد بهارم کن
روزگار به من اموخت
عاشقی
همان کاریست که از ازل در تقدیرم بوده
اری
من عاشقم
عاشق تویی که هر روز به یادتم
ماییم و سینه ای که بود آشیان آه
ماییم و دیده ای که بود آشنای اشک
اه میکشم
در نبودت
اما خوب میدانم روزی که دیر نیست تو خواهی امد
انگاه تمام اه هایی که کشیده ام را پس میگیرم
مولود بهمنی تو و نامهربان دلت
آموخت سردی از دل نامهربان برف
به خودت برای عاشق کردنم زحمت نده
که این دل مدتیست عاشقت هست
کافیست با عشق نامم را صدا بزنی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |