دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در عبور لحظه ها

آه ، دیدم آمدی

چه هراسان چه لطیف

ایستگاه دل من

چه شده گشت نظیف

باز لرزید دلم

این تصادف نَبُوَد

دیده ام دید تو را

نیمکت کهنه باغ

دید و خندید چرا

یاد آن روز که رفت

پشت آن بید که همچون دل من

با نگاه تو بلرزید تنش

در غروبی که شکست

نیمکتها نو بود

عشق هم با ما بود

آه از آن روز که رفت !!!!

باز روزی دگر است

این تصادف نَبُوَد

دیده ام دید تو را

نیمکت کهنه باغ

دید و خندید چرا

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدای تو بیداری بیشه آواز سبز برگه

صدای تو پر وسوسه مثل شب خونیه تگرگه

صدای تو آهنگ شكستن

بغض یه دنیا حرفه

تصویری از آغاز صریح قندیل نور و برفه

هیچ كی مثل تو نبود هیچ كی مثل تو منو باور نكرد

هیچ كی با من مثل تو توی نقد شب من سفر نكرد

هیچ كی مثل تو نبود ساده مثل بوی پاك اطلسی

یا بلوغ یك صدا میون دغدغه دلواپسی

هیچ كی مثل تو نبود هیچ كی مثل تو نبود

تو غرورت مثل كوه مهربونیت مثل بارون مثل آب

مثل یك جزیره دور مثل یك دریا پر از وحشت خواب

هیچ كی مثل تو نرفت هیچ كی مثل تو نبود

شعرای تنهاییمو هیچ كی مثل تو نخوند

همه حرفام مال توست همه شعرام مال توست

دنیای من شعرمه همه دنیام مال تو

هیچ كی مثل تو نبود

 

Esprit watch

عضو جدید
یادم باشد فردا حتما ناز گل را بکشم... حق به شب بو بدهم... و
دی
گر به ترکهای دل هر گلدان نخندم...!!
و به انگشت نخی ببندم تا فراموش نگردد فردا...!
زندگی شیرین است ! زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی خواهم رفت .... !!! و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی ...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺳﻼم !
ﺣﺎل ﻫﻤﻪی ﻣﺎ ﺧﻮب اﺳﺖ ،
ﻣﻼﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺰ ﮔﻢ ﺷﺪنِ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﮔﺎﻩِ ﺧﯿﺎﻟﯽ دور
ﮐﻪ ﻣﺮدم ﺑﻪ آن ﺷﺎدﻣﺎﻧﯽِ ﺑﯽﺳﺒﺐ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ
ﺑﺎ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮی اﮔﺮ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻮد!
ﻃﻮری از ﮐﻨﺎرِ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺬرم
ﮐﻪ ﻧﻪ زاﻧﻮیِ آﻫﻮیِ ﺑﯽﺟﻔﺖ ﺑﻠﺮزد!
و ﻧﻪ اﯾﻦ دلِ ﻧﺎﻣﺎﻧﺪﮔﺎرِ ﺑﯽدرﻣﺎن!!
ﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ
 

Esprit watch

عضو جدید
خیلی وقته دلــــم میخـــواد بگـــــم دوستت دارم،

بگــــم دوستت دارم،

بگــــم دوستت دارم

از تو چشمای من بخـــون که من تو رو دارم ،

فقط تو رو دارم،

بی تو کـــــم میارم

نبینـــم غم و اشکو تو چشـــمات،

نبینم داره میلــــرزه دستات

نبینم ترس توی نفسهــــات،

ببیـــن دوست دارم

منم مثل تو با خودم تنهام ،

منم خسته از تمومه
دنیام


منم سخت میگذره همه شبهام ،

ببین دوستت دارم

دوست دارم وقتی که چشماتو میبندی ،

با من به دردای این دنیا میخندی

آروم میشم ببین ازغم و دلتنگی،

بیا به هم بگیم دوستت دارم

دوست دارم من تو چشمای قشنگ تو
،


دارم واست میخونم این آهنگ
تو


هرچی می خوای بگو ازدل تنگ او
،


بیا بهـــم بگیــــم دوست
دارم
 

Esprit watch

عضو جدید
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه
دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه دلتنگ میشوم!
دلتنگتر از همه دلتنگها!
گوشه ای مینشینم و
می شمارم حسرتها را
و محاکمه میکنم وجدانم را
من کدام قلب را شکستم
و کدام احساس را له کردم
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم!!
 

Esprit watch

عضو جدید
تقدیم به نازنین

[FONT=times new roman, times, serif]خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کوه غصه از دلم رفتنی نیست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]حرف عشق تو رو من با کی بگم[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]همه حرفا که آخه گفتنی نیست[/FONT]​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتــــه ای وُ مــــن

هـــــرچــــه مــــی کِشــــم

تمـــــام نمــــی شود ایـــــن درد.

استخـــــــوان لای زخــــم گذاشتــــه ای مگـــــر؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه دلتنگ میشوم!
دلتنگتر از همه دلتنگها!
گوشه ای مینشینم و
می شمارم حسرتها را
و محاکمه میکنم وجدانم را
من کدام قلب را شکستم
و کدام احساس را له کردم
و کدام خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که اینچنین دلتنگم!!
شادیهایم هدیه به تو...

کم بودنش را بر من خرده مگیر...

این تمام سهم من از دنیاست...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در غروب اسمان
در طلوع خورشید
در طلوع مهتاب و ستارگان
در کنار امواج متلاطم
تنها یاد توست
در قلب و ذهن و جانم
کاش تا این حد مرا دل تنگ خود نمیکردی
کاش اگر رفتنی بودی مرا عاشق نمیکردی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسمان .. عجب دلی داری ..

گاه همچون دلِ من .. آرامی ..

گاه همچون دلِ من .. بیتابی ..

گاه می غرد در دلِ تو .. ابری ..

گاه لبریز از قطره هایِ بارانی ..

و گنجشکان .. این گنجشککانِ عاشق ...

چه قیل و قالی در دلت به پا کردَند ...

( آسمان ) کنارِ دلت نشسته ام کنون ..

کنارِ پنجره یِ بازی .. رو به هوایِ قشنگِ تو ..

گنجشکانت می خوانند در گوشم ..سروده هایِ عشقِ تو ..

و زندگی در تکاپویِ همیشگیست ....

و من .. در اوجِ آرامشِ دلم هستم ..


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی به دنبالت میگردم در میان انبوه
کاغذهایی که به من هدیه میکنی
افسوس که تو را نمیایم
و همین مرا دل تنگتر میکند
 

sogand.sogand

عضو جدید
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ...
«همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.»

بخشی از كتاب "کاش حقیقت داشت" - مارك لوی
:gol:
اینم هدیه من به شما




 

sogand.sogand

عضو جدید
یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمه‌ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظر قحطی زده می‌آمدند. آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می‌توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند…
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق‌های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می‌گفتند و می‌خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی‌فهمم!
خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می‌بینی؟ اینها یاد گرفته‌اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم‌های طمع کار تنها به خودشان فکر می‌کنند!
((تخمین زده شده که ۹۳% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد. ولی اگر شما جزء آن ۷% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر ۷% ارسال کنید..
من جزء آن ۷% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم))




آرزو میکنم نگاهتون به زندگی حریصانه نباشه تا بهترین ها رو بتونید تو دستاتون داشته باشید
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود

تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود

از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟

خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود

با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود

اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!‏
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟

در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود
 

*moonlight girl*

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!
درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
حاجی سرمايه دار تا سحر قرآن به سر گرفت و گناهانش آمرزيده شداما کارگر خسته کنار سفره افطار خوابش برد
و گناهان امسال اش به گناهان قبل افزوده شد http://pesare-fahesh.blogfa.com/

 

DOZI

اخراجی موقت
ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :

اگر کاری که " عشق " با من کرد با تو می کرد

چند روز دوام می آوردی ؟؟؟؟


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
در هوای من نفس نکش.

شاید که ریه های حساست

اندکی از این بی قراری ها , انتظار ها , تردیدها و

پشیمانی هایم را استشمام کند.

و بفهمی که با نبودنت

با رفتنت

و دریغ کردن دستهای مردانه ات از دستهای سرد من

مرا مالامال بی قراری کردی.

پر از انتظار و پشیمانی و بطالت.

و امروز دیگر شبیه آن که می شناختی نیستم.

در هوای من نفس نکش.

که میفهمی با من چه کرده ای.

و دیگر نمی توانی خودت را ببخشی.

در هوای من نفس نکش...


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
محبت به نامرد کردم بسی

محبت نشاید به هر ناکسی

تهی دستی و بی کسی درد نیست

که دردی چو دیدار نامرد نیست.

جهت مشاهده ی تصویر در ابعاد واقعی 510x340 پیکسل اینجا کلیک کنید.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
با توام ای یار عزیزم
اگر مرا دوست میداری کمی برایم بگو از نگاهت دلیل نامهربانیش با این دل چیست
دلیل سردی کلامت چیست
نمیدانی که چقدر دوستت دارم
یا خودت را زده ای به کوچه علی چپ تا به سادگی از من بگذری بدون وجدان درد
اگر میخواهی بگذری خوب راحت بگذر نه با این همه خاطرات تلخ در ذهنم
بگذار حداقل با خاطرات خوش باشم نه اشک الود
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
جالب است....
قرص میدهند که
فراموشت کنم
خوابت را می بینم..
.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگت که میشوم تمام دنیا هم بخواهند ارامم کنند نمیتواند تنها خودت میتوانی کافیست نامم را صدا بزنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هـــمــیــشــه نــــه

ولــــی گـــاهـــی

مــیــان بـــودن و خـــواســتـن

فـ ـاصـلــه مـــی اُفــتــد

وقـ ـتــهــایـــی هـــســت کـــه

کــســی را بـــا تــمـــام وجــــود میخواهــــی




ولــــــی نــــبـــــــایــــد کــنـــارش بــــاشـــی ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یک روز، که تاریخش اصلا مهم نیست
در یک چهارراه، که آدرسش اهمیتی ندارد
یک دختر، که اسمش را کاری نداریم
به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
و ایستاد
و منتظر ماند...
و نرفت
مردانی، که به سطح تحصیلاتشان کاری نداریم
از کنار دختر، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
به خیابانی، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
وارد می شدند
و چراغ قرمز بود
و ترافیک بود
و کسی نمی ایستاد
یک انگشت توهین آمیز
چند آرنج خشن
چند صد کلمه‌ی تحقیر کننده
با پیکر دختر برخورد کرد
از میهنی، که اسمش را نمی بریم
از مردمی، که نامهایشان را فراموش می کنیم
از دینی، که نقشش را در این حادثه انکار می کنیم
دخترک بیزار بود...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا