گیرم که سالها به انتظار بمانم
گیرم که بین لحظه های نبودنت
اشک های قلم ِ مرا
شعر بنامند و
مرا
... مگر شعر کجای این همه دل تنگی را پر می کند
مگر عاشقی ، برق چشمان تو را
به لحظه های من می تاباند ؟
من اگر شاعری نکنم
من اگر همان مجنون ِ بیابان گرد ِ تنها بمانم
زندگی ،
تو را که رفته ای
به من باز می گرداند ؟؟ اشتباه کردم از همان اول "دستهای تو تصمیمم بود،باید می گرفتم و دور می شدم"
رنگ چشمان تو آه رنگ چشمان تو اگر حتی به رنگ ماه نبودند اگر حتی چونان بادی موافق در هفته کهرباییام وجود نمیداشتی در این لحظه زرد که خزان از میان تن تاکها بالا میرود من نیز چون تاکی تکیده بودم آه، ای عزیزترین! وقتی تو هستی
همه چیز هست- همه چیز از ماسهها تا زمان از درخت تا باران تا تو هستی همه چیز هست
دلمــان خـوش اســت که می نویســیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
و با جملــه ای دل می کــنیم
دلمــان خـوش می شــود
بگذار تا آخر بريزد ـ آبرو ـ چيست؟ حرف حساب اين دو پاهاي دورو چيست؟ آنچه تو ميخواهي نخواهم بود، اينم دنياي «بوف كور»يام دنياي پوچي است از آن كه هرگز نيستم يك عمر گفتي پس اين « من » آيينههاي روبرو چيست؟ اصلاً برايت يك مثال ساده دارم آن اسم معروف كتاب «شاملو» چيست؟ « ققنوس در باران » چرا باران، نه آتش ...؟ پيش خودت تحليل كن منظور او چيست؟ يعني نبود آتش كه ققنوسي بزايد امروز من اينطوري ام اين عين پوچي است حالا توو اينگونه ماندن يا نماندن حالا ببين تحليلت از اين گفتگو چيست؟ عصيان حوا در وجودش بود، اما وقتي من آدم نيستم تقسير او چيست؟
زندكى بين ... مانند بازى با رقباى شطرنجه . تا زمانى كه بازى نميدونى همه ميخوان بهت ياد بدن اما زمانى كه بازى رو ياد كرفتى همون ادما تلاش ميكنن شكستت بدن . اكر هم نتونن شكستت بدن تلاش خواهند كرد تا تورو از ميدون بازى دور نكه دارن . عجيب مردمى هستن اين ...!
من اين خدامانندان را خوب ميشناسم ! انان مى خواهند ديكران به ايشان ايمان داشته باشند . ونيز خوب مى دانم كه انان به جه جيز از همه بيش ايمان دارند : به راستى نه به اخرت و قطره هاى خون بازخرنده ، كه همه بيش به تن ايمان دارند و تن اشان براى ايشان همان ((شى در ذات خود)) شان است.