مشاعره با شعر سعدی

b65241

کاربر بیش فعال
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
 

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد

در آیند با عاجزان در بهشت
من از گور ،سر بر نگیرم زخشت
بهشت برین ملک و ماوای ماست
که بند غم امروز بر پای ماست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا پایِ مبارکش ببوسم

قاصد که پیامِ دلبر آورد

دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری

چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت


دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش

که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری

چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت


دمادم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش

که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت

تو سر ناز بر آری ز گریبان هر روز
ما ز جورت سر فکرت بگریبان تا چند؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا پایِ مبارکش ببوسم

قاصد که پیامِ دلبر آورد

تو سر ناز بر آری ز گریبان هر روز
ما ز جورت سر فکرت بگریبان تا چند؟
دلم ميخواهد به کسي بگويم " دوستت دارم " .تو نهراس و آنکس باش.

بگذار که در ساحل خيال،امواج صدايت را باور کنم و بي وقفه در تو تکرار شوم.

آن قدر گرم که در آتش بازي آغوشت ذوب شوم...

دلم ميخواهد به کسي بگويم دوستت دارم...

دل تنهايم تو را ميخواهد.... تـــــــــــو
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم ميخواهد به کسي بگويم " دوستت دارم " .تو نهراس و آنکس باش.

بگذار که در ساحل خيال،امواج صدايت را باور کنم و بي وقفه در تو تکرار شوم.

آن قدر گرم که در آتش بازي آغوشت ذوب شوم...

دلم ميخواهد به کسي بگويم دوستت دارم...

دل تنهايم تو را ميخواهد.... تـــــــــــو
وگر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی تو خوش می‌نماید آینه ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا


چون می روشن در آبگینه صافی

خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهری بر آتش غم هجران بسوختی
اول منم بقید محبت اسیر تو
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را


امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست

آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را


دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را


 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را

ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را


امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست

آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را


دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

اگر چه هر چه جهانت بدل خریدارند
منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر چه هر چه جهانت بدل خریدارند
منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را


دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را


باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را


 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را


دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را


باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
 

Similar threads

بالا