دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
دو عالم را بیکبار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پیمانه زدند
دل است دیگردو عالم را بیکبار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
دل است دیگر
یا شور میزند
یا تنگ میشود
یا می شکند
آخر هم مهر سنگ بودن
…میخورد روی پیشانی اش
شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
نخست او ارادت به دل درنهاد
پس این بنده بر آستان سر نهاد
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژوک سان ای دوست
بیا وردار خاطره هاتوترا حکایت ما مختصر بگوش آید
که حال تشنه نمی دانی ای گل سیراب
بیا وردار خاطره هاتو
روی قلبم نذار جای پاتو
هی هی هی تویی که داری میری تنهام میذاری
نگو از درد دلم خبر نداری
تو ازم ساده گذشتی خیلی آسون
منو تنها جا گذاشتی زیر بارون
دستت بروی شانه هایم بودا
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و ترا خبر نباشد
دستت بروی شانه هایم بود
دیروز رامیگویم
وقتی که هق هق گریه هایم در تلالو اشکهایت شکست
وقتی که اشکهایت را بدرقه ی قدمهایم کردی
تورفتی و من
من مانده ام با بغضی دنباله دار
با اینکه در کنارم نیستی
دستت را بروی شانه هایم
احساس میکنم هنوز...
زنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی زایدو کاستی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد / دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد .
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
تو ازم ساده گذشتی خیلی آسون
منو تنها جا گذاشتی زیر بارون
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،همت کننه ترا بگفتم ای دل که سر وفا ندارد
به طمع ز دست رفتی و بپای در فکندت
تا كي به تمناي وصال تو يگانهتو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
تو را با دیگران،چشم ترم دید
ز حسرت،دل درون سینه لرزید
یار را دیدم که او با دیگر اســــــــــتداني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،همت کن
و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است
تورا من چشم در راهم
شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی را
وزان دلخستگانت راست اندوهی
تورا من چشم در راهم
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
آه از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از تو کم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
خيالت آن پرستویى که با من بود از اول
وجودت فرصت نابى که از دستم پرید آخر
چنين بر پيكر روحم مزن زخم زبان اى شعر
!
آه را گویم که شمشيرت امانم را برید آخر؟
!
رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين كه خدا نكرده خطا كني
یاری که با قرینی, الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید, تو دمبدم بیادی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |