روشن دل ما را بنگر
کز عشق درون ما را بنگر
ای عشق نکن به این دلم وارد خون
تا روز قیامت درون آنرا بنگر
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
روشن دل ما را بنگر
کز عشق درون ما را بنگر
ای عشق نکن به این دلم وارد خون
تا روز قیامت درون آنرا بنگر
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گوئی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
ترا سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
ما روی کرده از همه عالم بروی او
وان سست عهد روی بدیوار می کند
از تو گفتن پای دل در گل
بند های شعر من در بند....
یک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم
گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
مرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محمل ها
آن کیست که مدهوش غزلهای رهی نیست
جز حاسد مسکین که براو خرده مگیرید
دلی که با سر زلفت تعلقی دارد
چگونه جمع شود با چنان پریشانی؟
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آیــــد و برهاندم از بند ملامــــــــت
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بودترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر ، به عالم سمر شود
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
يا رب اين اتش كه بر جان من استدمادم حوریان از خلد رضوان می فرستند
که ای حوری انسانی, دمی در باغ رضوان آی
يا رب اين اتش كه بر جان من است
سرد كن زان سان كه كردي بر خليل
لذت وقتهای خوش قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش
شاهد ان نيست كه مويي و مياني دارد
بنده طلعت ان باش كه اني دارد
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم..........
روزها فكر من اين است و همه شب سخنمما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
بکمند تو گرفتار و بدام تو اسیر
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احول دل خويشتنم
مرا زین پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند
در آفاق گشادست ولیکن بستست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
راز درون پرده ز رندان مست پرس
كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |