گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

ihih_jimbo

عضو جدید
اینم یه 2 سیب آلبالو شفتالو پیازچه خیار واسه داداش مهرداد خودم

دمت گرم سالاری به خدا
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
کوچیکتم داداش

چطور مگه آبجی.؟؟؟
لوازم شرکت داداش بهنام اینا اضافه کرده
گفتم حروم نشه اینجام به یاد میلاد و اینا یکم دودی شه:biggrin:
یه پرتغال بدم خدمتتون؟
پرتغال؟؟؟؟؟:surprised:
نه مرسی نوموخوام پرتغالی شم:D
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
میخوای یکم نعنا هم چاشنیش کنم؟؟

پرتغال نعنا خیلی سبکه ها............

یبار امتحان کنی مشتری میشی:D
نگوووووو
امیدمونو ناامید نکن...
تنها امیدمون تو بودی پسرجان...گفتیم بزرگ میشی دکتر میشی:D...نکن این کارا رو
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نگوووووو
امیدمونو ناامید نکن...
تنها امیدمون تو بودی پسرجان...گفتیم بزرگ میشی دکتر میشی:D...نکن این کارا رو
آبجی..............
چندبار تصمیم گرفتم ترک کنم اما هر دفه بعد یه ماه دوباره وسوسه شدم و کشیدم:cry:
نمیدونم چیکار کنم:(
کمکم کنید لطفا:'(
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بزرگترین درسی که از اون دوران گرفتم این بود:
بخند بروی دنیا دنیا بروت بخنده
اگرم نخندید اونقدر بروش بخند تا از رو بره;)
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه بودم همش شوخی و خنده و خوشحالی بود...............
اما اتفاقاتی باعث شد یه مدت به خنده دار ترین چیز هایی که وجود داره هم نتونم بخندم

البته الان هرچی پابده میخندم:biggrin:
بچگی که عالم خودشو داره...
از این اتفاقات واسه همه پیش میاد...خیلی سخته.
ولی خدا قربونش برم صبر داده به بنده هاش...زمان هم که بهترین درمانه...
خدا رو شکر الان خوبی.
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
بچگی که عالم خودشو داره...
از این اتفاقات واسه همه پیش میاد...خیلی سخته.
ولی خدا قربونش برم صبر داده به بنده هاش...زمان هم که بهترین درمانه...
خدا رو شکر الان خوبی.
گاهی وقتا زمان فقط باعث عمیق تر شدن یه زخم میشه
مثل اون قطره آبی که به مرور زمان قطعه ستگ رو تیکه تیکه میکنه
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اوهوم...
چقدر عکست مظلومه.شیطونی هم میکردی؟:D
اون موقع ها اونقدرا هم شیطون نبودم
فقط یادمه قنداقی که بودم بغل آبجیم بودم سیم تلویزیونو گرفتم دستم آبجیم حواسش نبود یکم که جابجا شد تلویزیون که سیمش دستم بود کشیده شد افتاد رو زمین
فوقع ما وقع:biggrin:
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون موقع ها اونقدرا هم شیطون نبودم
فقط یادمه قنداقی که بودم بغل آبجیم بودم سیم تلویزیونو گرفتم دستم آبجیم حواسش نبود یکم که جابجا شد تلویزیون که سیمش دستم بود کشیده شد افتاد رو زمین
فوقع ما وقع:biggrin:
:biggrin:کلی خندیدم
بابا پهلوون.چه زوری داشتی:D
 

Mohsen 89

مدیر تالار فیزیک
مدیر تالار
کاربر ممتاز
:biggrin:کلی خندیدم
بابا پهلوون.چه زوری داشتی:D
میگن از همون اولا عاشق فیزیک بودم.
وقتی میخواستم تازه شروع کنم به راه رفتن برای انتقال مرکز جرم بدنم به وسط و منحرف نشدن از مسیر حین راه رفتن دستامو مثل بندباز ها دو طرفم باز میکردم:biggrin:
 

malina

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگن از همون اولا عاشق فیزیک بودم.
وقتی میخواستم تازه شروع کنم به راه رفتن برای انتقال مرکز جرم بدنم به وسط و منحرف نشدن از مسیر حین راه رفتن دستامو مثل بندباز ها دو طرفم باز میکردم:biggrin:
آخییییی خود مختار بودی:d
 
بالا