کسی ما را نمی پرسد
کسی تنهایی ما را نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده ست
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا
مارا به جشن چلچراغ عاشقی دعوت می کند آیا
و اما با توا
ای آنکه بی من
مثل من
تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی آیی
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت
التیام دست هایت را
دریغ از ما نمی کردی
من امشب از تمام خاطراتم
با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکی هایم
برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را
به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد
همان دریا که می گفتی
تو را در من تجلی می کند
ای دوست!
همان دریا که بغض شکوه هایم
در گلوی موج خیزش زخم بر می داشت
و اما با توام
ای آنکه بی من مثل من
تنهای تنهایی
کدامین یار می برد مارا
تا انتهای باغ بارانی...
کسی تنهایی ما را نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده ست
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا
مارا به جشن چلچراغ عاشقی دعوت می کند آیا
و اما با توا
ای آنکه بی من
مثل من
تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی آیی
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت
التیام دست هایت را
دریغ از ما نمی کردی
من امشب از تمام خاطراتم
با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکی هایم
برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را
به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد
همان دریا که می گفتی
تو را در من تجلی می کند
ای دوست!
همان دریا که بغض شکوه هایم
در گلوی موج خیزش زخم بر می داشت
و اما با توام
ای آنکه بی من مثل من
تنهای تنهایی
کدامین یار می برد مارا
تا انتهای باغ بارانی...