جمله های زیبا

وضعیت
موضوع بسته شده است.

fereshte akabere

کاربر بیش فعال
خزان زندگی وقتی هست که نتوانی راحت به کسی که دوستش داری بگویی دوستت دارم
خزان زندگی وقتیست وقتی به کسی میگویی دوستت دارم او لبخند میزند و میگوید من هم همینطور ولی زود میزاره و میره
خزان زندگی وقتیست نتوانی به کودکی تنها محبت کنی و بگویی تقدیرش اینگونه هست
خزان زندگی وقتیست که تاوان کسی که عاشق میشود تنهایی باشد
(F.A )
 

fereshte akabere

کاربر بیش فعال
شادی ان هست که بتوانی شادی را به دیگران هدیه بدهی وقتی توانستی باعث لبخند کسی شوی انوقت بدان خودت هم شاد میشوی
(F.A )
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در صدایم خوانده ای غرق تمنایم هنوز...
گرچه در جمعم ولی تنهای تهایم هنوز...
بی تو امشب گریه هم با من غریبی می کند...
دیده در راهند چشمانم که بازآیی هنوز...
 

shirin.mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،
حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،
حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن.
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،
حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.

اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده
و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،
اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پر پرواز می خواهم
سرودی با صدای ساز می خواهم
من از شعری پر از گلواژه های راز می گویم
من از شب بوی شعرت ، یک غزل اندیشه ی پرواز می خواهم
من از آغاز عشق و از پر پــــــرواز می گویم
ز امواج نگاهت ، راز می خواهم
ز تو آغاز می خواهم
 
  • Like
واکنش ها: ho_b

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیزی می خواهی بکش زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد افرید
پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن..
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تولد انسان روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن!


بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی...!؟

یا سوزاندی...؟!!
 

JASMIN.S

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر باد دادن برگها را

به حساب بی خیالی درخت نگذار.

باید عاشق باشی تا بدانی

چرا درخت تمامیتش را

به پای پائیز میریزد .....
 

ستاره67

عضو جدید
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را بکند به دنیا ، پاهایش را بغل کندو بلند بلند بگوید: من دیگر بازی نمی کنم!
 

H S M 313

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:تو میتوانی مرا بزنی یا من تورا؟
پسر جواب داد:من میزنم!!

پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
با ناراحتی از کنار پسر رد شد...

بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد شاید جوابی بهتر بشنود. ... ...پسرم من میزنم یا تو؟
این بار پسر جواب داد شما میزنی

پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟؟؟
پسر جواب داد: تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست از شانه ام کشیدی قوتم را با خود بردی
 

!Game Over

عضو جدید
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را بکند به دنیا ، پاهایش را بغل کندو بلند بلند بگوید: من دیگر بازی نمی کنم!

خدایا . . . میشه ورقمو بدم ؟ میدونم هنوز وقت تمام نشده اما من دیگه خسته شدم !!:(
 

!Game Over

عضو جدید
امتحان

امتحان

روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را بکند به دنیا ، پاهایش را بغل کندو بلند بلند بگوید: من دیگر بازی نمی کنم!

خدایا . . . میشه ورقمو بدم ؟ میدونم هنوز وقت تمام نشده اما من دیگه خسته شدم !!:(
 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه دلتنگ کسی باش که فرصت دلتنگی بهت نده
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشقــِ تـــــ و در وجـــودمــ غـــوغـــا بهـ پــا کـردهــ استــ

و تـــرسیــ کهــ مـــدامــِ منــ شدهــ استـــ

دلمــ میخواهــد بیــ پــَروا بگویمـــ :

عشقتــ را میخواهمــ امــا بــدونــِ ترســـ
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حافظ هنوز هم در فال هايش اصرار دارد
خبر خوشی در راه است
تو کجای دنيای منی
که هرچه می آيی، نميرسی...!
 

MA_HO

عضو جدید
تو کجایی سهراب ؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟ ...
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند ...
تو کجایی سهراب ؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
ای سهراب کجایی که ببينی حالا دل خوش مثقالی است! ....
دل خوش سيری چند ؟
صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد
 

MA_HO

عضو جدید
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند

چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت

و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ...
 

fereshte akabere

کاربر بیش فعال
...................

...................

چکاوکی کوچکم بر شاخه درختی نشسته ام منتظرم تا ابرهای باران زا بر این زمین خشکیده ببارد
ابرها ببائید و ببارید بر دل مردمان زمین تا شود تازه مثل همین درخت کهنسال که سالهاست بر روی ان مسکن گزیدهام
ببارید تا دیگر کودکی از فرت گرسنگی اشک نریزد مادری بعد مرگ فرزند شیون نکند پدری سرش را به اسمان دوخته چشم انتظار هست ببار باران تا شود دل همه زمین شاد ببار تا دوباره دل کسی عاشق شود و دوباره ضربان قلبش با دیدن یار جدیدش بتپد
ببار باران هر چند بعد بارش تو دیگر منزلی نخواهم داشت میدانی چرا چون همان که دوباره عاشق میشود درخت مرا میشکند تا با ان برای خود و عشقش خانه ای پر از دوست داشتن بسازد
من دیگر منزلی نخواهم داشت باید بپرم و از اینجا بروم تا دل ان عاشق شاد شود تا دیگر کودکی اشک نریزد مادری شیون نکند و پدری چشم به اسمان ندوزد
پس من میپرم اینجا همه شاد هستن بعد از باریدن دیگر کسی زیر درخت کهنسال نمینشید تا با خواندن اواز شادش کنم
دیگر ان جوانک نیز با حسرت به راه چشم نمیدوزد او نیز الان شاد هست چون با امدن باران دوباره عاشق میشود
من میروم و منزلم را بر درختی دیگر مینهم جایی که جوانکی چشم به راه هست میدانم با شنیدن صدایم ارام میگیرد پس به سمت افق جایی که خورشید طلوع میکند پرواز میکنم
جایی که میتوانم باعث شادی دل مردمانی باشم
(F.A )
 

MA_HO

عضو جدید
[FONT=courier new, courier, mono]حرف دلت رو امــروز بزن ![/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]امـــروز گــفــتی ...[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اسمش "حــــرف دله" [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]اگه نگفتی ...[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]فردا مـــیشه[/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]" درد " دلـــت ...[/FONT]
 

pirooz64

عضو جدید
گفتمش بی تو دلم میگیرد,گفت:با خاطره ها خلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد,گفت:با خون جگر عادت کن
گفتمش باکه دلم خوش گردد؟گفت:غم را به دلت دعوت کن
گفتمش راز دل را چه کنم؟گفت:با سنگ دلم صحبت کن!!!
 

MA_HO

عضو جدید
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند.
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند.
آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند.

آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند.
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند.
آدم هاي كوچك بي دردند.


آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند.
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند.
آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند.

آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند.
آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند.
آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند.

آدم هاي بزرگ به دنبال حل مشكلات ديگران اند.
آدم هاي متوسط به دنبال حل مشكلات خود هستند.
آدم هاي كوچك به دنبال مشكل درست كردن براي ديگران اند.

آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند.
آدم هاي كوچك مسئله ندارند.

آدم هاي بزرگ انتقادات ديگران را به جان مي خرند.
آدم هاي متوسط از ديگران انتقاد مي كنند.
آدم هاي كوچك ، گوش شنيدن انتقاد ندارند.

آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند.
 

*Maedeh.archi*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند

لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می کند

لحظه هاست که عمر مارا به پایان می رسانند


لحظه هاست که انسان را فریب می دهند

بیایید از پس لحظه ها بگذریم

به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم

اینگونه بی اندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه مانده است
لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند

لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می کند


لحظه هاست که عمر مارا به پایان می رسانند


لحظه هاست که انسان را فریب می دهند

بیایید از پس لحظه ها بگذریم

به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم

اینگونه بی اندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه مانده است
لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند

لحظه هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می کند


لحظه هاست که عمر مارا به پایان می رسانند


لحظه هاست که انسان را فریب می دهند

بیایید از پس لحظه ها بگذریم

به امید لحظه بعدی زندگی نکنیم

اینگونه بی اندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه مانده است

و از همین لحظه لذت ببریم

نه به امید لحظه بعدی......!

و از همین لحظه لذت ببریم

نه به امید لحظه بعدی......!

و از همین لحظه لذت ببریم

نه به امید لحظه بعدی......!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا