گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mar.1980

عضو جدید
***ای کاش نمیگذشتی و نمیگذاشتی به حال خودش

شاید از نگذشتنت به خود می آمد

و تو را بهتر میشناخت و بیشتر دوست میداشت ***
 

K.K.J

عضو جدید
غروب های جمعه
رویِ گنبد های این شهر
جایِ باد خالی‌ است
و جایِ گیسوانِ سیاهِ تو

... ( من از آنها که می‌‌روند ... و بی‌ خبر می‌‌روند ... سخت دلگیرم)


نیکی‌ فیروزکوهی
 

K.K.J

عضو جدید
وارد زندگیت می‌‌شوند
برایِ شب‌هات قصّه
برای قصه‌ها شهرزاد می‌‌شوند
جزئی از لحظه ها
دلیلِ خنده ها
... شریکِ بغض‌های تو می‌‌شوند
بعد یک روز صبح
به طرزِ وحشتناکی کشف میکنی‌
که دیگر هیچ جا نیستند
جز در شعر‌های تو
شعر هایی‌ که به طرز غمگینی
هیچکس نمی‌‌خواند ... جز خودت....
 

saijoon

عضو جدید
تو میروی چه بی صدا
کاش میشنیدی صدای شکستن مرا
صدای شکستن قلبم
صدای شکستن صندوقچه خاطرات کودکیم
صندوقچه ای از جنس بلور
به گنجایش سالهای سپری شده ی زندگیم
کاش میماندی
تا صدای دلخراش خرد شدن
همدم غریبانه شبهایم نبود
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم ها می آیند ، زندگی میکنند، میمیرند و میروند..
اما فاجعه زندگی آن هنگام آغاز میشود که آدمی میرود اما نمیمیرد..
و نبودنش در بودن تو آنچنان ته نشین میشود
که تو میمیری در حالیکه زنده ای...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به دنبال واژه نباش... کلمات فریبمان میدهند! وقتی اولی حرف الفبا کلاه سرش رود فاتحه کلمات راباید خوند، قلب هارا دریاب...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبــر این تســـبیح هم دیگر تــــمام اســـــت .....

تــــار و پـــود پیـــدا و نخ نما !

شـــــبیه دل نازکـــی هــای این روزهـــایم .....

... از شـــما چه پنهان ، می تــــــرسم بـــند از بــندش پـــــاره شود !

شما بگو ....

.. العجل بخوانم یا نخوانم ؟
 

reyhaneh919

کاربر بیش فعال
با کدوم خاطره درگیر شده
که دل جوون تو پیر شده

خنده از روی لبات پر کشیده
تو چشات دنیا به آخر رسیده

بگو این بغض کدوم خیالاته
بغضی که یه بغضه بی نهایته

بگو این سوز کدوم آتیشه
که سوزونده دلتو از ریشه

سکوتتو بشکن
 
آخرین ویرایش:

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خسته ام
من در کنار پنجره,تنها نشسته ام
و با تمام خویش میندیشم
به هر چیز,هر چه هست
انسان و سنگ,گربه,یک بوته خار,و.....
دنیای مبهمی است
دنیای گنگ,تیره,مرموز,ناشناس
((دنیا))کنار پنجره,تنها نشسته است
 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا

خسته ام

اما دوباره باپاهای خسته راه مروم

که از من حرکت واز خدای من...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چقـدر سختـــ ــــه

کفشهایم که جفت میشود، دلم هوای رفتن میکند..

کودکانه بیقرار تو میشوم،

بی آنکه فکر کنم دلتنگ من هستی یا نه...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست

نگفتم عزیزم این کار را نکن

نگفتم برگرد

و یک بار دیگر به من فرصت بده

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه

رویم را برگرداندم

حالا او رفته و من

تمام چیزهایی را که نگفتم می‌شنوم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلتنگ که باشی ادم دیگری میشوی

خشن ترعصبی تر کلافه تر

وجالب تراینکه با اطراف هم کاری نداری

ودقیقاسرکسی خالی میکنی که دلتنگش هستی.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
راهي براي رفتن

نفسي براي بريدن

كوله بارم بر دوش

مسافر ميشوم گاهي...

عشقي براي خواندن

بغضي براي شكفتن

خاطراتم در دست

بازيچه ميشوم گاهي...

نگاهي در راه

اعتمادي پرپر

پاهايم خسته

هوايي ميشوم گاهي...

فكرهاي كوتاه

صبري طولاني

صدايي در باد

زمستان ميشوم گاهي...

روزهاي رفته

ماه هاي مانده

تقويم ام بي تاب

دلم تنگ ميشود گاهي...

جاي پايي سرد

رد پايي گنگ

در اين سايه ي تنهايي

چه بي رنگ ميشوم گاهي...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حرفم از نبودن ها نیست ،

نبودن درد دارد

من در پی ِ درمانش نبوده ام هرگز

حرفم از بودن ها نیست

بودن ترس دارد

من به دنبال ِ بازگشت هم نیستم

دلم به اندازه ی تمام ِ حسرت های ِ به دل مانده ام خراب است

حسرت ِ به آغوش کشیدن ِ تن ِ عریانت

حسرت ِ نترسیدن از چشیدن ِ طعم ِ لبانت

حسرت ِ نفس کشیدن در هوایی که نفس های ِ تو باشد

تنم درد دارد

کسی به سینه ام چنگ می اندازد

تنهایی درد دارد

تنهایی عادت میشود

تنهایی تنهایم نمی گذارد

این چه حسی است ؟

تو را میخواهم و نمیخواهم

تو را خواستن درد دارد

من دلم درد ِ تو را خواستن دارد

میدانی ؟! ميفهمي؟؟!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
کافیست کمی باور کنی

مردی را که با انگشتم...

در ته فنجان قهوه ام می کشم!



کافیست کمی باور کنی آن مرد

که انگشت اشاره اش در فنجان

کمی انگار به سمت دختریست

شبیه من

شاید کمی هم شبیه توست



کافیست به خیال عادت کنی

تا بفهمی من هنوز چرا

از نگاه های کافه ای...

حضورهای مجازی کلافه ام



کافیست باور کنی

چقدر دوست داشتم دستان قهوه ایت

را در ته فنجان

محکم بگیرم

و تا انتهای فال های حافظ بی قرار بدوم...!


 

ghazal1369

عضو جدید
فقط میتونم امضام براتون بنویسم

در این شهر صدای پای مردمیست که همچنانکه تورا میبوسند طناب دار تورا میبافند مردمیکه صادقانه دروغ میگویند و خالصانه خیانت میکنند در این شهر هر چه (تنها تر )باشی پیروزتری
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست

مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست


در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند


و به جز ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند


غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله ي کوه
و عبادت را در خلقت خلق


کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم


در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد آن روزها که من در انتهای دنیای کوچک
تو بودم و تو یادی از من نمی کردی
ای کاش آن روزها به ابدیت می پیوست
ابدیتی بی منتها
اما من هنوز به یاد آن روزها ره می سپارم
شاید شاید روزی به سفری تا ته دنیا بروم!
آری تا ته دنیا تا مرز ابدیت
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بـه یـک جـایی از زنـدگی کـه رسـیدی
مـی فهـمی رنـج را نـباید امـتداد داد...
بایـد مثل یـک چاقو که چیـزها را می بُرد و از میـانشـان میگذرد
از بـعضی آدمهـا بـگذری و بـرای هـمیشه تـمامشـان کنی
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلــــــــوی آدم را


باید گاهــــــــــی بتراشند ...


تا برای دلتنگـــــــــی های تازه جا باز شود


دلتنگی هایی که جـــــــــایشان نه در دل


که در گلــــــــوی آدم است


دلتنگی هــــــــــایی که می توانند آدم را خفه کنند .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خــنــده ات طـرح لـطـيـفـيست كه ديدن دارد
نــــاز ِ مـــعـــشـــوق دل آزار خـــــريـــدن دارد
فــارغ از گــله و گــرگ است شباني عـاشق
چـشـم سـبـز تـو چه دشتيست! دويدن دارد
شـاخـه اي از ســر ديـــوار بـه بـيـرون جسته
بوسه ات ميوه ي سرخيست كه چيدن دارد
عـشـق بـودي وَ بـه انـديـشـه سـرايت كردي
قـــــلــب بــا ديــدن تــو شـــور تــپــيـدن دارد
وصــل تـو خـواب و خـيـال است ولي بـاور كن
عـاشـقـي بـي سـر و پــا عـزم رســيدن دارد
عــمــق تــو دره ي ژرفــيـست مـرا مي خواند
كـسـي از بــيــن خـــودم قـــصـــد پـريدن دارد
اول قــصـه ي هـر عـشق كـمي تـكـراريست!
آخـــر ِ قـــصـــه ي فــــرهـــــاد شـنيدن دارد...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد

برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد

صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون

پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون

آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین

بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین

پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد

میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد

ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه

بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه
 

P.K.H

عضو جدید
میخواستی که خرابت شم،سرابت شم،رهام کردی،ندونستی
که میمیره دلم،دلی که زنجیره،بری از غصه میمیره،ندونستی
عاشقم کردی
تویی که نفسم بودی،کسم بودی،تو هر لحظه گمم کردی
ببین حالا چه آشفتم،چه تیکه تیکه می افتم
شکستم پیش چشمام،نیش حرف مردمم کردی
دلم گفت که نمیدونی،نمیخونی نگاهم رو
دلم گفت که نمیفهمی،خستگی های تو راهم رو
نکردم باورش شد آخرش اینی که می بینی
دلو باختم،به بد ساختم،تو رو نشناختم ای رسم بد آیینی
تو که ساده فراموش می کنی رویای دیروزم
چجور باور کنم باور کنی احساس امروزم
می ترسیدم ولی بازم دل و دادم به امیدی
خیال کردم که دنیای پر احساسم رو فهمیدی
دلم گفت که نمیدونی ، نمی خونی نگاهم رو
دلم گفت که نمی فهمی خستگی هایه تو راهم رو
نکردم باورش شد آخرش اینی که میبینی
دلو باختم به بد ساختم تورو نشناختم ای رسم بد آیینی
دلم گفت که نمیدونی،نمیدونی…
دلم گفت که نمیفهمی،که نمیفهمی…
نکردم باورش،باورش…
دلو باختم،باختم…
رسم بد آیینی…
دلم گفت..
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست

نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست

آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست

حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست

دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست

باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست

من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رقــــــ ـاصـــ که بآشـ ـی

دیگـــر آهنگــــِ خاصـ مَـ ـعنی نــدآرد

بـا هــــــر آهنگــــی بـآید بــــِرقـصــــ ـی

و اینــــــــ روزهـا چـــِ بـَد آهنگـ ـهایی روزگـــ ـار میــــــــزَنـَد

و منـــ هـــر روز برایشـ میرَقــصَمـ . . .



 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا