گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
به گمونم تو علم و صنعت دکتر بوترابی یه ۱۰ واحدی به شما ها ادبیات و زبان فارسی معاصر میده پاس کنین، آره؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

شیطونه میگه برم تو کار غزلیات حافظ!!!!!!!!!!

 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
به گمونم تو علم و صنعت دکتر بوترابی یه ۱۰ واحدی به شما ها ادبیات و زبان فارسی معاصر میده پاس کنین، آره؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

شیطونه میگه برم تو کار غزلیات حافظ!!!!!!!!!!


دکتر بیشتر تو کار فلسفه هستند... زیاد سراغ شعر و شاعری و ادبیات نمیرند... ولی خداییش کلاساشون باحاله... آخر خندست...
تجسمتونو ببرید در حدی که ریختگری و فلسفه با هم ادغام میشه... ببینید دکتر از چه دیدگاهی بررسی میکنه :دی...
 

hesam02

عضو جدید
دکتر بیشتر تو کار فلسفه هستند... زیاد سراغ شعر و شاعری و ادبیات نمیرند... ولی خداییش کلاساشون باحاله... آخر خندست...
تجسمتونو ببرید در حدی که ریختگری و فلسفه با هم ادغام میشه... ببینید دکتر از چه دیدگاهی بررسی میکنه :دی...

بيشتر از همه خاطراتي كه تعريف ميكنن خيلي قشنگه. با اون لحن تعريف كردن :biggrin:
 

fsz

عضو جدید
مدارک ادبی را نمیخواهم.... ادبیات باید در رگ هایت جریان داشته باشد... باید بتوانی صدای جاری بودن آن را بشنوی... آنوقت تو از هزاران مدرک گرفته بالاتری... میتوانی با احساست زندگی کنی... میتوانی از هر حادثه ای، زیباترین اثر را خلق کنی.... اینگونه هست که دنیا در دستان توانمند تو قرار می گیرد... بیانت روی دیگران اثر بخش می شود....
برای مثال از همین جمله کوتاه شروع می کنیم... " ببین چه بی گدار برای لمس تنت به ساحل می زند... دریا را می گویم" ... کافیست چشم هایت را ببندی و به ندای قلب و احساست گوش دهی... خود را در ساحل تجسم کنی... روی شن های ساحل در غروب غم انگیز بهاری خوابیده باشی... صدایش را میشنوی؟؟؟؟؟ آری... صدای خروشان امواجی است که برای لمس تو می آیند... عشق به همین سادگی می تواند معنی شود.... تلاش برای دستیابی به معشوق... و چه زیباست این تلاش... در این هنگام است که قلبت مالامال از احساس می شود... و تو میتوانی این احساست را به معشوقه ات منتقل کنی... میتوانی او را سرشار از عشقو احساس کنی..
.:surprised::surprised::surprised::surprised:

حال بحث را وسیع تر میکنیم.... تفکرت را تا جایی ببر که باران هم ببارد... باز تجسم کن... چه میبینی؟؟؟ آری... قطرات باران هم به سمت تو می آیند... در اینجاست که بین انتخاب هایت به دام می افتی... تویی که تا چند لحظه قبل از لمس امواج دریا به وجد آمده بودی، خود را در برابر لمس قطرات باران می یابی.... و اینک چه می شود؟؟؟؟ تو در مقابل تعهد به امواج هستی یا تعهد به قطرات باران؟؟؟ انتخابت چیست؟؟؟ تو دل امواج را برده ای... اینک می خواهی به سراغ قطرات باران بروی؟؟؟؟؟ این کارت خیانت نیست؟؟
لحظه ای را تجسم کن که باران تمام شده است و خروش امواج دریا به پایان رسیده است... دیگر نه خبری از لمس تنت توسط امواج است و نه قطرات باران.... صدا را میشنوی؟؟؟؟؟؟ آری... نسیمی به سمتت می آید...اینک چه میکنی؟؟؟؟ او هم تو را با خود به عرش ببرد؟؟؟؟؟؟ او هم اجازه لرزاندن دلت را دارد؟؟؟؟؟؟؟
و این نمونه ای از زندگی روزمره ماست...


ببخشید دوستان.... این ها پس لرزه های ادبی ناشی از به هم ریختن پروژم بود...
سلام .خیلی جالب بود خوشم اومد ممنون
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانشگاه خودمون بودم ( علم و صنعت ). دوره جوش گذاشته. استادش از دانشجوهاي 82اي همين دانشگاه خودمون بود. زمان بريك برامون در مورد بوترابي گفت

ایشونو در محدوده یه استاد بررسی کنید و کاری به مسائل پیرامونش نداشته باشید
 

fsz

عضو جدید
بازم سلام ghzshadowببخشید شما بااین احساس فوق العاد:)چرا این نقل قول ازلئوناردو دی کاپریو استفاده کردید؟ ماهرچفدرهم که گناه کار باشیم ترکمون نمیکنه........
قصد فضولی نداشتم بازم ببخشید
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازم سلام ghzshadowببخشید شما بااین احساس فوق العاد:)چرا این نقل قول ازلئوناردو دی کاپریو استفاده کردید؟ ماهرچفدرهم که گناه کار باشیم ترکمون نمیکنه........
قصد فضولی نداشتم بازم ببخشید

این چند خط می توانست درگاه ورود به یک بحث یا نظریه باشد... بنده هم اصلا در رد یا اثبات این جمله حرفی نزده ام... حال این شما مخاطبان این نوشته هستید که بر مبنای باورها و عقاید میتوانید در مورد آن قضاوت کنید... طبیعی است که هر کس دیدگاه خاصی در مورد این جمله داشته باشد...
یاد دلنوشته یکی از دوستان با نام "گیر دادن به خدا" از دوست خوبم بانو پردیس.ر افتادم که در جایگاه خود میتواند جالب باشد... در مورد بعضی نوشته ها باید سکوت کرد و در ذهن خود تجزیه و تحلیل کرد

حالم خوب نیست!قاطی کردم!حوصله هم ندارم!حس robins خوندن هم ندارم...حس شعر upload کردن هم ندارم...اه...دل همایونی!! گرفته است!
به قول دوستی: "چقدر آدم گاهی دوست دارد یکی از راه برسد و یک " لگد "جانانه حواله ی بغض آدم کند شاید کارساز شد!"
من خسته شدم...خسته شدم از اینکه حتی خدا در عرش به پشتی کبریایی اش لم داده و فقط سکوت می کند...مسخرست!خوب یه چیزی بگی بد نیست...اشک من رو درمیاری سکوت می کنی...خوشحالم می کنی بازم سکوت میکنی...آرامش ملکوتیت اعصاب خوردکن شده!می دونستی؟....(لطفا کسی نگه :"خدا داره حرف می زنه گوش ما از شنیدن قاصره"...خدا،خداست....اصلا من نفهم!خوب یه جور حرف بزن منم بفهمم!!) آره آره یادم هست کم تو درد سر نیوفتادم نجاتم دادی...ولی خداییش خود کبریاییت هم کم دردسر برام درست نکردی!
الان بنده ات دلش گرفته!(کار نداریم که خود بندت میدونه دلیلش چیه!!!) به من ربطی نداره!یه کاری بکن دیگه!!!
اون جوری هم نگاهم نکن...مثل بچه های 10 ساله حرف نمی زنم!تو مگه خدا نیستی؟جواب منو بده!مگه خدا نیستی؟....خوب دیگه دیدی؟مشکل من نیست!مشکل تو ه! یه کاریش بکن...
اگه یادت رفته بذار یادآوری کنم:
تو همون اندازه که خدای بقیه آدم ها هستی، (حالا با هر دینی که دارن و از صبح تا شب فکر میکنیکه چطوری باید جواب دعاها وخواسته های عجیبشون رو بدی...)


خدای منم هستی!و مسئولی..


یالا من دلم گرفته یه کاری بکن!

بازم از دوستان عذر خواهی میکنم... به احتمال زیاد تا برگه اخراج از یونی نگیرم، همین حالو دارم:biggrin:
 
آخرین ویرایش:

fsz

عضو جدید
دوست عزیز منم همین حالو دارم .........اما .............
یه وقتا دلم اونقدر میگیره که بهش میگم از اینکه منو تنها اینجا" دنیایی که ..........
انگیزت چی بود؟میخواستی بیچارگی منو ببینی.........
اما بعد از یه مدتی از گفته هام شرمنده ام.......
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز منم همین حالو دارم .........اما .............
یه وقتا دلم اونقدر میگیره که بهش میگم از اینکه منو تنها اینجا" دنیایی که ..........
انگیزت چی بود؟میخواستی بیچارگی منو ببینی.........
اما بعد از یه مدتی از گفته هام شرمنده ام.......

من فقط نوشته ای که مناسب با پست شما بود رو نقل کردم... نتیجه گیری هم نمیکنم... فقط خواستم یادی از بانو پردیس. ر کرده باشم و از همین جا براشون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم که هر چه سریع تر به یکی از بزرگترین جراحان کشور تبدیل بشند....
چنین نوشته هایی میتونه بازتاب جالبی داشته باشه... میتونی با عقاید و افکار اطرافیانت آشنا بشی... در ادامه تو ارتباط برقرار کردن با اونا کمکت میکنه...

خدا بخیر بگذرونه دوست خوبمون namavar که بیاد، کلی بحث روانشناسی و فلسفی روی بحثا میندازه
فراااااااااااااااررررر:biggrin:
 
آخرین ویرایش:

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
وقتی انسانی همت می کند در جزیی ترین اجزای جهان به بحث بپردازد
وقتی در تمام واژه های درسنامه مان تنها زیبایی در خلق جهان را نظاره می کنیم
دیگر چگونه می توان دیدگان را بست و از شیارهای مخیله قدرت تخیل و تفکر را گرفت ؟؟؟
اینجاست که قلم ها سرکش می شوند و از اسرار آنچه زبان قاصر از بیان است پرده میکشند
نتیجه اخلاقی :
یک مهندس مواد اگر وارد عرصه شیرین ادبیات نشود جای تعجب دارد
چه بسا بسیار شاعران و متکلمان ی خبره در گوشه کنار های این عرصه لحظات را با جولان قلم شیرین تر می کنند :D

:surprised::surprised:

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا
دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
:cry:

و چه زیبا واژگان را کنار هم به رقص در آوردی... درود بر تو... آری... حق با توست... گاهی در زندگی فقط باید قلم به دست گرفت و نوشت... گاهی با نوشتن میتوانی سبک شوی... گاهی میتوانی تسکین یابی... و گاهی میتوانی.................. و در آن لحظات است که زندگی را برای خود با معنا و شیرین میکنی.... تو از زندگیت لذت میبری، از درون در آرامشی... در حالی که دیگران... و این آرامش حق توست... زندگی پر معنا در جامعه ای که کمترین اهمیت را به مردمانش می دهد،حق توست... صحبت از جامعه شد... به ناگاه به یاد چرک نویس های زخمی یکی از دوستان افتادم




ترس و نفرتی دارم!
از وطنی،که برای علم،از آن باید رفت.
برای گفتن باید رفت.
برای پرسیدن باید رفت.
ترس و نفرتی دارم ازوطنی که برای مرض برای زندگی و برای انسان بودن هم باید رفت.
نفرت دارم،اما افسوس که از عشق است!
باید بروم!برای قلم دست گرفتن هم باید رفت...





آه ... حافظا ! ببین اینک مهندسان مواد اندکی با یکدیگر نشسته اند ... و چشم ها را بر مانیتور خود اندوخته و دلها را به آسمانها برده اند ...
آه ... که چه زیباست ... دل نوشته های موادی ها ... چه غم انگیز است و چه دل نشین ...

سعدیا ! مرد نکونام کجاس !
رضا را میگویم !

( مردم تا دو خط ادبی بنوسم !!! ) :biggrin:
 

hesam02

عضو جدید
سلام علیکم مهندسان عزیز. حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟

به به سلااام مهندس بزرگ. چطوري؟ نبودي دلمون برات تنگ شد مهندس
كجا بودي؟ نبودي؟ كم پيدايي؟ نمياي؟ نبودي؟ كجا بودي؟ نمياي؟ كم پيدايي؟
:D
 
به به سلااام مهندس بزرگ. چطوري؟ نبودي دلمون برات تنگ شد مهندس
كجا بودي؟ نبودي؟ كم پيدايي؟ نمياي؟ نبودي؟ كجا بودي؟ نمياي؟ كم پيدايي؟
:D

سلام خوبم. مشغول کنکور ارشد، کار و زندگی و ... بودم. خلاصه اینکه کم سعادت بودم دیگه. ایشالا از این به بعد بیشتر میام.
 

namavar1989

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنگاه كه تمام اديبان و صاحبان فضل قلم هايشان را مي شكنند
آنگاه كه تمام نويسندگان كتابهايشان را پاره كنند
من با تمام انگيزه و احساسم
با تمام خرده هاي شكسته افكارم
مي نويسم و فرياد مي زنم
از بودن و از نبودن
از ماندن و از نماندن هايي كه يك عمر تنها بازيچه دست شاعركاني بيش نبود
وآنگاه تنها من مي مانم و ماندن را انشا مي كنم
تا ...
 

Melted_Boy

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
سلام خوبم. مشغول کنکور ارشد، کار و زندگی و ... بودم. خلاصه اینکه کم سعادت بودم دیگه. ایشالا از این به بعد بیشتر میام.

سلام مهندس!!!!!!
رسیدن به خیر!!!!!!!
از این برا؟؟؟؟؟!!!!
باش پیشمون!!!
 

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
سلام علیکم مهندسان عزیز. حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟
سلام امیرحسین !
چه عجبا ! خبری شد از شما !!!!!!!
خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی خوش اومدی مهندس ...
منو که یادته ؟!! ؟! ؟! !؟
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
:surprised:
چه خبره اینجا؟:surprised:
چرا همه یهو یاد بدبختیاشون افتادن؟:cry:
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
اونجوری؟؟؟:surprised:
خوشکل بودنا...
کم پیدایی مهندس؟
خوشگل بودن،بیشتر عشق و عاشقی بودن،برای همین اولش فکر کردم یهو دسته جمعی همه عاشق شدین یا شکست عشقی خوردین،بعد دیدم نه مسئله اصلا یه چیز دیگه ست:D
کم پیدا که آره میام و میرم،دلیل خاصی نداره خودش یهو همینجوری شد:D
 
بالا