به گمونم تو علم و صنعت دکتر بوترابی یه ۱۰ واحدی به شما ها ادبیات و زبان فارسی معاصر میده پاس کنین، آره؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
شیطونه میگه برم تو کار غزلیات حافظ!!!!!!!!!!
دکتر بیشتر تو کار فلسفه هستند... زیاد سراغ شعر و شاعری و ادبیات نمیرند... ولی خداییش کلاساشون باحاله... آخر خندست...
تجسمتونو ببرید در حدی که ریختگری و فلسفه با هم ادغام میشه... ببینید دکتر از چه دیدگاهی بررسی میکنه :دی...
بيشتر از همه خاطراتي كه تعريف ميكنن خيلي قشنگه. با اون لحن تعريف كردن![]()
آخ گفتی... مخصوصا اون مواقعی که ما باید لبامونو گاز بگیریم... همه سرخ میشیم الا خودش![]()
اما با همه اين تفاسير من جمعه گذشته ازش چيزي شنيدم كه يه ذره نظرم نسبت بهش عوض شد
جمعه؟ مگه کجا بودی؟
مدارک ادبی را نمیخواهم.... ادبیات باید در رگ هایت جریان داشته باشد... باید بتوانی صدای جاری بودن آن را بشنوی... آنوقت تو از هزاران مدرک گرفته بالاتری... میتوانی با احساست زندگی کنی... میتوانی از هر حادثه ای، زیباترین اثر را خلق کنی.... اینگونه هست که دنیا در دستان توانمند تو قرار می گیرد... بیانت روی دیگران اثر بخش می شود....
برای مثال از همین جمله کوتاه شروع می کنیم... " ببین چه بی گدار برای لمس تنت به ساحل می زند... دریا را می گویم" ... کافیست چشم هایت را ببندی و به ندای قلب و احساست گوش دهی... خود را در ساحل تجسم کنی... روی شن های ساحل در غروب غم انگیز بهاری خوابیده باشی... صدایش را میشنوی؟؟؟؟؟ آری... صدای خروشان امواجی است که برای لمس تو می آیند... عشق به همین سادگی می تواند معنی شود.... تلاش برای دستیابی به معشوق... و چه زیباست این تلاش... در این هنگام است که قلبت مالامال از احساس می شود... و تو میتوانی این احساست را به معشوقه ات منتقل کنی... میتوانی او را سرشار از عشقو احساس کنی...
حال بحث را وسیع تر میکنیم.... تفکرت را تا جایی ببر که باران هم ببارد... باز تجسم کن... چه میبینی؟؟؟ آری... قطرات باران هم به سمت تو می آیند... در اینجاست که بین انتخاب هایت به دام می افتی... تویی که تا چند لحظه قبل از لمس امواج دریا به وجد آمده بودی، خود را در برابر لمس قطرات باران می یابی.... و اینک چه می شود؟؟؟؟ تو در مقابل تعهد به امواج هستی یا تعهد به قطرات باران؟؟؟ انتخابت چیست؟؟؟ تو دل امواج را برده ای... اینک می خواهی به سراغ قطرات باران بروی؟؟؟؟؟ این کارت خیانت نیست؟؟
لحظه ای را تجسم کن که باران تمام شده است و خروش امواج دریا به پایان رسیده است... دیگر نه خبری از لمس تنت توسط امواج است و نه قطرات باران.... صدا را میشنوی؟؟؟؟؟؟ آری... نسیمی به سمتت می آید...اینک چه میکنی؟؟؟؟ او هم تو را با خود به عرش ببرد؟؟؟؟؟؟ او هم اجازه لرزاندن دلت را دارد؟؟؟؟؟؟؟
و این نمونه ای از زندگی روزمره ماست...
ببخشید دوستان.... این ها پس لرزه های ادبی ناشی از به هم ریختن پروژم بود...
سلام .خیلی جالب بود خوشم اومد ممنون
دانشگاه خودمون بودم ( علم و صنعت ). دوره جوش گذاشته. استادش از دانشجوهاي 82اي همين دانشگاه خودمون بود. زمان بريك برامون در مورد بوترابي گفت
بازم سلام ghzshadowببخشید شما بااین احساس فوق العادچرا این نقل قول ازلئوناردو دی کاپریو استفاده کردید؟ ماهرچفدرهم که گناه کار باشیم ترکمون نمیکنه........
قصد فضولی نداشتم بازم ببخشید
دوست عزیز منم همین حالو دارم .........اما .............
یه وقتا دلم اونقدر میگیره که بهش میگم از اینکه منو تنها اینجا" دنیایی که ..........
انگیزت چی بود؟میخواستی بیچارگی منو ببینی.........
اما بعد از یه مدتی از گفته هام شرمنده ام.......
وقتی انسانی همت می کند در جزیی ترین اجزای جهان به بحث بپردازد
وقتی در تمام واژه های درسنامه مان تنها زیبایی در خلق جهان را نظاره می کنیم
دیگر چگونه می توان دیدگان را بست و از شیارهای مخیله قدرت تخیل و تفکر را گرفت ؟؟؟
اینجاست که قلم ها سرکش می شوند و از اسرار آنچه زبان قاصر از بیان است پرده میکشند
نتیجه اخلاقی :
یک مهندس مواد اگر وارد عرصه شیرین ادبیات نشود جای تعجب دارد
چه بسا بسیار شاعران و متکلمان ی خبره در گوشه کنار های این عرصه لحظات را با جولان قلم شیرین تر می کنند![]()
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست
مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا
دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها
گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
و چه زیبا واژگان را کنار هم به رقص در آوردی... درود بر تو... آری... حق با توست... گاهی در زندگی فقط باید قلم به دست گرفت و نوشت... گاهی با نوشتن میتوانی سبک شوی... گاهی میتوانی تسکین یابی... و گاهی میتوانی.................. و در آن لحظات است که زندگی را برای خود با معنا و شیرین میکنی.... تو از زندگیت لذت میبری، از درون در آرامشی... در حالی که دیگران... و این آرامش حق توست... زندگی پر معنا در جامعه ای که کمترین اهمیت را به مردمانش می دهد،حق توست... صحبت از جامعه شد... به ناگاه به یاد چرک نویس های زخمی یکی از دوستان افتادم
ترس و نفرتی دارم!
از وطنی،که برای علم،از آن باید رفت.
برای گفتن باید رفت.
برای پرسیدن باید رفت.
ترس و نفرتی دارم ازوطنی که برای مرض برای زندگی و برای انسان بودن هم باید رفت.
نفرت دارم،اما افسوس که از عشق است!
باید بروم!برای قلم دست گرفتن هم باید رفت...
سلام علیکم مهندسان عزیز. حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟
به به سلااام مهندس بزرگ. چطوري؟ نبودي دلمون برات تنگ شد مهندس
كجا بودي؟ نبودي؟ كم پيدايي؟ نمياي؟ نبودي؟ كجا بودي؟ نمياي؟ كم پيدايي؟![]()
سلام خوبم. مشغول کنکور ارشد، کار و زندگی و ... بودم. خلاصه اینکه کم سعادت بودم دیگه. ایشالا از این به بعد بیشتر میام.
سلام خوبم. مشغول کنکور ارشد، کار و زندگی و ... بودم. خلاصه اینکه کم سعادت بودم دیگه. ایشالا از این به بعد بیشتر میام.
سلام امیرحسین !سلام علیکم مهندسان عزیز. حالتون چطوره؟ خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ چه خبرا؟
سلام. ....
خوبید بچه ها؟!!!!
سلام خانم ستایش عزیز
... شکر خدا همگی خوبیم ...
با احوال پرسی های شما !
خوب شعرها و متن های اونجوری میذارین:دی
خوب شعرها و متن های اونجوری میذارین:دی
بعد میگین هییییییی آره منم درکت میکنم:دی
خوشگل بودن،بیشتر عشق و عاشقی بودن،برای همین اولش فکر کردم یهو دسته جمعی همه عاشق شدین یا شکست عشقی خوردین،بعد دیدم نه مسئله اصلا یه چیز دیگه ستاونجوری؟؟؟![]()
خوشکل بودنا...
کم پیدایی مهندس؟