دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز
مذهب مردم را متقاعد كرده كه:
مردی نامرئي در آسمانها زندگي مي كند,
كه تمام رفتارهاي تو را زير نظر دارد، لحظه به لحظه آن را
و اين مرد نامرئي ليستي دارد از تمام كارهايي كه تو نبايد آنها را انجام دهي،
و اگر يكي از اين كارها را انجام دهي،
او تو را به جايي مي فرستد كه پر از آتش و دود و سوختن
و شكنجه شدن و ناراحتي است و بايد تا ابد در آنجا زندگي كني،
رنج بكشي، بسوزي و فرياد و ناله كني
......ولي او تو را دوست دارد…..‬
 

mehravehoath

عضو جدید
aval.jpgشب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود،حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی اید،او به شهر رفته و در انجا شلوار جین و تیشرت های تنگ به تن می کند، او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی ایینه به موهای خود ژل می زندموهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست...چون او به موهای خود گلاد می زند
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد،کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است،کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند،چون او با پتروس چت می کرد،پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چت می کند
روزی پتروس دید که سد سوراخ شده،اما انگشت او درد می کرد،چون زیاد چت کرده بود،او نمی دانست که سد تا چندلحظه ی دیگر میشکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد،برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به ان سرزمین برود،اما کوه روی ریل ریزش کرده بود،ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت،ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در بیاورد،ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت،قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد،کبری و مسافران قطار مردند،اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت،خانه مثل همیشه سوت وکور بود،الان چندسالی است که کوکب خانوم همسر ریز علی مهمان ناخوانده ندارد،او حتی مهمان خوانده هم ندارد،او اصلا حوصله مهمان ندارد،او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند،او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد، او اخرین بار که که گوشت قرمز خرید چوپان دروغ گو به او گوشت خر فروخت،اما او از چوپان دروغگو هم گله ای ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد
و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان ان داستان های قشنگ وجود ندارد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
***نمیدانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟

نمیدانم تو را بخوانم که برگردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟
از این بسوزم که نیستی یا از آن بنالم که چرا هستم؟
هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟
خستهء من نیمه جانی داشت
احوالش چه شد؟
دلم تنگ است نمیدانم ز تنهایی پناه آرم کدامین سوی.
پریشان حالم و بی تاب میگریم و قلبم بی امان محتاج مهر توست.
نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم
من به دنبال تو همچون کودکی هستم.***

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگیست که
مبادا دیدار شیرین امروز خبر تلخ فردا باشد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
متاشفم برات ای دل....................
تورا نمی بخشم
نمی بخشمت
بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی
بخاطر دلی که برایم شکستی
بخاطر احساسی که برام پرپر کردی
بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی
بخاطر نمکی که بر زخمم گذاری
ومی بخشمت
به خاطرعشقی که برقلبم حک کردی
 

eng_majid

عضو جدید
نگاه کن شاید زندگی فرصتی بی دلیل بمن و تو داده
تا بگونه ای متفاوت همدیگر را بنگریم
و شاید تمامی اینها بهانه ایست برای دوباره دیدن
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جدایی . . .

گفتی برو اینجا نمان

با این من تنها نمان

گفتم که پای رفت نیست

دوری برایم سهل نیست

گفتی که تو دیر آمدی

زنجیر بر پا آمدی

گفتم کنون پیش توام

با جان و دل پیش توام

گفتی که راه ما جداست

این سرنوشت کار خداست

گفتم اگر این راه ماست

باشد ، ولی جانم فناست

گفتی که بیتابی نکن

با زندگی بازی نکن

گفتم بدان این زندگی

بی عشق باشد مردگی

گفتی دگر وقت وداع ست

از من فقط بهرت دعاست

گفتم که باشد می روم

اما غمت را می برم

ای نازنین رویای من

دشت کویر پاک من

پشت و پناه تو خدا

دیگر شدم از تو جدا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آری همیشه قصه این چنین بوده است


گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم

من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم

تا این باد با دلتنگی هایم چه کند

آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟

و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟

یا در این شب بارانی ...

بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند

یا شاید در شبی مهتاب

آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد!

یا شاید در پگاهی سرد

در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند!

آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟

دلتنگی هایم را به باد سپرده ام...

شاید این باد دلتنگی مرا

در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند!

بگذار برایت بگویم


که امشب سخت دلتنگت هستم...............!
 

Elham.mir

عضو جدید
دلم گرفته

دلم گرفته

امشب میفهمم
استیصال افکارم را امشب میفهمم
هویت هیولای عاشق دل ها ناشناس مانده
نمیدانم چه کسی را صدا زنم
نمیدانم دلم را از که بخوهم
دلم را گرفته
آی مردم دلم گرفته
گرفته دلم را و عاجزم
از درخواستم
از فریاد
آهای نرو.... با توام...
آری با تو
کجا؟؟؟؟؟
دلم را پس بده......
الهام.م
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست . دوستی مثل بوییدن یک سیب است ، بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ، یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی .
 

Elham.mir

عضو جدید
بچه ها من شعر های خوذمو میزارم فعلا اینم داشته باشید تا بعد........
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چه دردی بیشتر از این که دردم را نمی دانی

به چشمم خیره می مانی نگاهم را نمی خوانی

به من گفتی چرا سردی، چرا اینگونه بی دردی

من از درد تو می میرم، نگو دردم نمی دانی

تو از تکرار لبریزی ، سکوتی حیرت انگیزی

اگر گفتند، می میری، اگر گفتند، می مانی

من از یک درد ناپیدا، که اما هست می گریم

تو با امید یک درمان که اما نیست خندانی

من از یک جنگل آتش که می بینم گریزانم

تو در یک باغ رویایی که می گویند زندانی

کنار پنجره یک شب، گل پاییز می میرد

بهاری باش بعد از این ، تو ای سرد زمستانی

همیشه ماندن و مردن، درون خویش پوسیدن

من از مرداب می ترسم، نمی دانم تو می دانی
[/FONT]
 

Lili.ghorbani

عضو جدید
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بودکاش قلبها در چهره بوداما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
كسی كه خالی وجودم را از خود پر می كرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد رفت
...... و پایان داد
کسی ....
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه‌های گران سینه صاف کرد

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه‌ی ما طواف کرد

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه‌ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

تقصیر عشق بود که خون کرد بی‌شمار
باید به بی‌گناهی دل اعتراف کرد

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[SIZE=+0][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/SIZE][/FONT]​
[SIZE=+0][FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نگو ... اما من میگویم که دوستت دارم [/SIZE][/FONT]​


عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد اما نمیدانم چرا تو همان دوستت دارم

گفتنهایت را نیز فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری . عزیزم نمیدانی

زمانیکه این کلمه مقدس را بر زبان می آوردی در قلبم چه غوغایی به پا میشد.

تش قلبم بیش از همیشه تندتر میشد.
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی غمگین و سرد
مرا در غربت فردا رها کرد
تمام هستی ام بود و ندانست
که در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
اگر چه تا ته دنیا صدا کرد

تقدیم به پدرم که خیلی زود تنهام گذاشت
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]این تو نیستی که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم، حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست

صحبت از لیاقت است !!!
[/h]
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تمام خنده هايم را نذر کرده ام
تا تو همان باشي که صبح يکي از روزهاي خدا
عطر دستهايت ، دلتنگي ام را به باد مي سپارد . .
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدايا ...
اگر تو درد عاشقي را ميکشيدي ...
اگر زهر جدايي را به تلخي ميچشيدي ...
اگر چون من به مرگ آرزو ها مي رسيدي ...
پشيمان ميشدي از اينکه عشق را آفريدي ...
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیـــــــر آمـدی ...
کمـــــی تغییـــــــر کرده ام !
بــــــــرای شناخـتـنـم
عکـســـــم را
مچـالــــــــــ ـه کن ...!
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مي خواهم بنويسم
نمي توانم ؛
يک کلمه به ذهنم مي رسد
" تــــ ــــو "
تمام شد اين هم نوشته ي امروز !
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هميشه صدايي بود که مرا آرام ميکرد، دستهايي بود که دستهاي سردم را گرم ميکرد
هميشه قلبي بود که مرا اميدوارم ميکرد، چشمهايي بود که عاشقانه مرا نگاه ميکرد
هميشه کسي بود که در کنارم قدم ميزد ،احساسي بود که مرا درک ميکرد
حالا من و مانده ام يک دنياي پوچ ، نه صداييست که مرا آرام کند و نه طبيبيست که مرا درمان کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را هر لحظه به خاطر می آورم
بی هیچ بهانه ای!
شاید عشق این باشد...
در لحظه هایت سکوت میکنم...
آهسته می آیم...
آهسته می روم...
نمی خواهم مزاحم بودنت شوم!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فرار مي کنم اما کجا ؟ نمي دانم
نمي رسم به نگاهت ، چرا ؟ نمي دانم
سکوت کردم و آخر علاقه ام لو رفت
چگونه عشق تو شد برملا ، نمي دانم
براي چشم تو کاري نداشت کشتن من
گذشت از سر جرمم و يا ... نمي دانم
غم نبودنت آنقدر سخت و مهلک نيست
که فکر بودنت اين لحظه با ... نمي دانم
بيا که باور دوري براي من سخت است
صداي گريه ي من رفته تا ... نمي دانم
خدا به جاي توجه به ناله هاي دلم
چه کار مي کند اين روزها نمي دانم
چقدر فاصله افتاده بين اين دو نگاه
مرا که کشت جدايي تو را نمي دانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قد راین لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش درباور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم...
کیوان شاهبداغی
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]پتــــروس،فــَـرار مـــی کند!

کبـــری،تصمیــم نمـــی گیرد!

دهقــان،فــَـداکاری نمـــی کند!

پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!

لـــوک،بــَـدشانســی می آورد!

هــادی و هــدی،قــَهر کرده اند!

پــت و مـــت،پُســت گـــرفته اند!

پلنگ ِ صورتـــی،زرد شــده است!

میتــی کومــان،استعفــا داده است!

سوبــاســا،دلــّــالـــی مـــی کنــــد!

سیــمبــــا،مِشــمِشــه گـــرفته اسـت!

پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!

ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض میکند!

هـــــاچ،دنبـــال ِ مـــادرش نمـــی گردد!

ملــــوان ِ زبـــل،پــول ِ اسفنـــاج نـدارد!

دو قلـــوها،دست ِ هــم را نمـــی گیــرند!

دکــتر ارنســت،طــلاق گـــرفته اســـت!

داداش کایــکو،چـــاقو خـــورده اســـت!

رابین هـود،بــا دزد ها رفیق شده است!

پینوکیـو،به فکــر ِ جرّاحی ِ بینی است!

زبــل خـــان،ســکــّه شکــــار میکنــد!
[/h]
[h=6]یــوگی،دوستـــانش را مـــی فــروشـد!

پــِـریــن،کـــارتن خـــواب شــده است!

دخترک ِکبریت فروش،فال می فروشد!

ولــی...

ولـــی چوپـــان ِ دروغگو ، هنـــوز دروغ مـــی گوید!!!
[/h]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا