گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

?!؟

عضو جدید
یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام».
یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه. بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم:
«آره می‌دونم. فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام».
یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم:
«آره می‌دونم. فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام».
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم:
«آره می‌دونم. فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم های تنهــــــــــــــا ، گاهی خیلی خوشــــــــــــ شانسند

چون کـــسی را ندارند تا از دستــــــــــ بدهند....!
 

saijoon

عضو جدید
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا نباشد...
فقط کوچه ای باشد و باران..
و دوستی که زلال تر از باران است
 
  • Like
واکنش ها: ?!؟

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
معلم میدانست فاصله ها چه به روزمان می آورند..
که به خط فاصله میگفت
: خط تیره
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
نردبان دلم شکسته است،میشود برای من کمی دعا کنی؟
یا اگر خدا اجازه میدهد ، کمی بجای من خدا خدا کنی؟
راستش دلم مثل یک نماز بین راه شکسته ایت.
میشود برای حضور قلبم، سفارشی به آن رفیق با وفا،
خدا کنی؟
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمریست دلم چو صید ،در بند شده
ای دوست مگر قیمت دل چند شده؟
سنگین شده سایه ات ، کجایی؟
نکند یارانه ی عشق هم هدفمند شده؟
 

?!؟

عضو جدید
رفتنت...
آن قدر که فکر میکنی
فاجعه نیست

من مثل بید های مجنون ایستاده می میرم...

مطمئن باش ای عشق من!
برای ناسزا نیامده ام
برای اینکه تو را بر طناب دار غضب هایم
آونگ کنم نیامده ام
نیامده ام تا با تو دفتر های قدیمی را

دوباره خوانی کنم
آمده ام از تو تشکر کنم
به خاطر گل های اندوهی که در تنم کاشته ای
از تو آموخته ام که گل های سیاه را دوست بدارم
و آن را در گوشه ی اتاقم آویزان کنم.
گریه کنان جمله ای می نویسم
آیا عاشقی مثل من باید اول سلام کند
دنبال انگشتانم می گردم
دنبال کلمات... شعله ی کبریت
کلماتی که در کتاب های عاشقانه نباشد
آتش می گیرم
چه سخت است ... چه سخت است
برای کسی که دوست می داری
نامه ای بنویسی...
می دانستم
می دانستم که وقتی بگویم دوستت دارم...

می ترسیدم
می ترسیدم که وقتی بگویم دوستت دارم...

چرا تو؟
چرا فقط تو؟
چرا از میان این همه فقط تو؟
هندسه ی زندگی ام را تغییر دادی
پا برهنه به جهان کوچکم وارد شدی
و حالا در را به رویم می بندی...
و من اعتراضی نمی کنم
چرا تمام زمان ها را خط میزنی
حرکت را متوقف می کنی
در درون من تمام عشقی را که می خواهم نثارت کنم
می کشی
و من اعتراض نمی کنم
کاش می فهمیدی...
کاش می فهمیدی چه ها می کشم
کاش می فهمیدی...
 

niloo66

عضو جدید



[FONT=&quot]هیچ چیز بیشتر و بدتر از این[/FONT] , [FONT=&quot]مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که اطرافیانت بهت بگن:[/FONT]
[FONT=&quot]اگه دوستت داشت نمیرفت[/FONT][FONT=&quot]...!!! [/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه فاصله است بین انچه که باید باشد و انچه که هست ..پس همیشه دلیلی هست دلیلی بر انچه که نیست باید اموخت باید نه گفتن را اموخت نه گفتن به انچه که نباید باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]ولی با این همه بازم یادم میمونه که ؛ حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ...کاری نکنم که کسی ناراحت شود....خطی ننویسم که آزار بده کسی رو ...یادم نره اگر کسی حرفی زد به دل نگیرم.... يادم باشد که روز روزگار خوش است ؛همه دل دلی دارند که نباید ازرده اش کنم و تنها دل من دل نيست[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس. ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می‌کند.
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
دهقان فداکار تو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زنان و کودکان زنده بمانند
ولی من در روزگاری نفس میکشم که زنی برهنه میشود تا کودکش از گرسنگی نمیرد
 

?!؟

عضو جدید
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم

باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار

گرداب نا آرام دریای خودم باشم
شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت

باید به فکر روح تنهای خودم باشم

بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز
باید از امشب فکر فردای خودم باشم
بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم
در گیرودار دین و دنیای خودم باشم
اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم
نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم
حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی
اما خودم تعبیر روًیای خودم باشم
من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی
آیینه دار بی کسی های خودم باشم
باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟
حیف است من غرق تماشای خودم باشم
حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم
باید ردیف شعر را لَختی بگردانم
تا آخرین حرف الفبای خودم باشی
هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم
تا هشت روز هفته لیلای خودم باشی


 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته‌ام"
محبس خويشتن منم ، از اين حصار خسته ام​
من همه تن انا اللحقم ،‌ كجاست دار ، خسته ام​
در همه جاي اين زمين ، همنفسم كسي نبود​
زمين ديار غربت است ،‌ از اين ديار خسته ام​
كشيده سرنوشت من به دفترم خط عذاب​
از آن خطي كه او نوشت به يادگار خسته ام​
در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام​
هم از خزان تكيده ام ، هم از بهار خسته ام​
به گرد خويش گشته ام ، سوار اين چرخ و فلك​
بس است تكرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام​
دلم نمي تپد چرا ، به شوق اين همه صدا​
من از عذاب كوه بغض ، به كوله بار خسته ام​
هميشه من دويده ام ، به سوي مسلخ غبار​
از آنكه گم نمي شوم در اين غبار ، خسته ام​
به من تمام مي شود سلسله اي رو به زوال​
من از تبار حسرتم كه از تبار خسته ام​

قمار بي برنده ايست ، بازي تلخ زندگي​
چه برده و چه باخته ،‌ از اين قمار خسته ام​
گذشته از جاده ي ما ، تهي ترين غبار ها​
از اين غبار بي سوار ،‌ از انتظار خسته ام​
هميشه ياور است يار ،‌ ولي نه آنكه يار ماست​
از آنكه يار شد مرا ديدن يار، خسته ام​
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها سلام ... صبحتان به خیر
درس امروز ما فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است

...در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لرزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید

ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم

ژاله! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
د ... جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران

خشمگین،انتقامجو،گفتم
بچه ها! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است

باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش

رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره او

آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود

"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد

شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت از تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید

از غم آن دو تن ، دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود

گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله او

ناله من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّه غم توست
تو بگو ، من چرا سخن گفتم؟

"فعل مجهول" فعل آن پدریست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حریق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
این عشق برای من هیچ نداشت
اما....
گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود
اشک های هر شب من...!!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
یک تلنگر هم کافی بود

برای اینکه بشکنم

به هر حال

ممنون از مشتت!
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق اگه عشقه به دادت میرسه دل اگه دل باشه دلگیر نمیشه.....مثل ماهی مثل دریا مثل رود دیگه از خوردن آب سیر نمیشه
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنهاگوشه ای دنج تنهاییت راباخودت تقسیم کن
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

پیراهن نگاه مرا ازپشت مکش

که بر میگردم و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

آن چنان به خودم می فشارمت

که هفتاد و هفت سال تمام باران ببارد و گندم درو کنیم
 

ayfer.a11

عضو جدید
مي گويند : قسمت نيست حکمت است ؛ خدايا .... من معني قسمت و حکمت را نمي دانم ، اما .... تو معني طاقت را مي داني مگه نه ... !!!؟؟؟
 

niloo66

عضو جدید


[FONT=&quot]هَمیـــشه میگفتـــــی : مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم[/FONT]!
[FONT=&quot]اینقَدر تار های مویِ مَن را به این و آن دادی تا کَچَــــل شدم[/FONT] !
[FONT=&quot]حـــــــالا برو دســـــت از سر کچلم بردار[/FONT]!!!
[FONT=&quot] [/FONT]
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالها میگذرد از شب تلخ وداع

از همان شب که تو رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود ...



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اي غريبه ! ناشناس ! اي آشناي دور دست !
من که خيلي بيشتر از اين دلم عاشق شده است
بيست و يک سال است من هر روز ، عاشق مي شوم
آه من با هر نگاهي مي کشم از خويش دست !
آه از اين سوزي که من در سينه پنهان کرده ام !
آه از اين آتش که آمد در غزلهايم نشست !
گرچه ابري آمد و روز مرا تاريک کرد
گرچه توفاني وزيد آيينه هايم را شکست
من همين، من همينم ، من همينم ، من همين
من همينم ؛ عاشقي ، ديوانه اي ، زيباپرست
من فقط در شعرهايم عاشقم باور کنيد
اين بلا را طبع شعرم بر سرم آورده است
شيرين خسروي
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر شعرهاي من زيباست
دليلش آن است
که تو زيبايي.
حالا
هي بيا و بگو
چنين و چنان است .
اصلا
مهم نيست
تو چند ساله باشي
من
همسن و سال تو هستم ،
مهم نيست
خانه ات کجا باشد
براي يافتنت کافي است
چشمهايم را ببندم .
خلاصه بگويم
- حالا
هر قفلي که مي خواهد
به درگاه خانه ات باشد -
عشق، پيچکي است
که ديوار نمي شناسد .
گروس عبدالمليکان
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا