شعر نو

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر شانه های تو ...

وقتی که شانه هایم
در زیر بار حادثه میخواست بشکند
یک لحظه
از خیال پریشان من گذشت
((بر شانه های تو...))

....
بر شانه های تو
میشد اگر سری بگذارم.
وین بغض درد را
از تنگنای سینه برآرم
به های های
آن جان پناه مهر
شاید که میتوانست
از بار این مصیبت سنگین
آسوده ام کند.

( فریدون مشیری)
....
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است

سهراب
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا توقف کنم،چرا؟
پرنده ها به ستوي جانب آبي رفته اند
افق عمودي است
افق عمودي است و حرکت : فواره وار
و در حدود بينش
سياره هاي نوراني ميچرخند
زمين در ارتفاع به تکرار ميرسد
و چاههاي هوايي
به نقب هاي رابطه تبديل ميشوند
و روز وسعتي است
که در مخيله ي تنگ کرم روزنامه نميگنجد
چرا توقف کنم؟
راه از ميان مويرگ هاي حيات مي گذرد
کيفيت محيط کشتي زهدان ماه
سلول هاي فاسد را خواهد کشت
و در فضاي شيميايي بعد از طلوع
تنها صداست
صدا که ذوب ذره هاي زمان خواهد شد .
چرا توقف کنم؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حتی در آسمان تیره و ابری هم
می توان ستاره پیدا کرد .
حتی از دریای خروشان وطوفانی هم
می شود ماهی گرفت.
اگر آب نیست وآفتاب بی رمق است ،
میتوان حتی گل ودرخت را در حافظه کاشت
و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت .
تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم
که زیباییها را جستجو کنند،
به گوشهایمان یاد بدهیم
که زمزمه های مهربانی را بشنوند،
به قلبهایمان هشدار دهیم
که جز برای محبت وعشق نتپند

 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهريست در كناره آن شط پر خروش

با نخل هاي در هم و شب هاي پر ز نور
شهريست در كناره آن شط و قلب من

آنجا اسير پنجه يك مرد پرغرور

شهريست در كناره آن شط كه سال هاست
آغوش خود به روي من و او گشوده است
بر ماسه هاي ساحل و در سايه هاي نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

آن ماه ديده است كه من نرم كرده ام
با جادوي محبت خود قلب سنگ او
آن ماه ديده است كه لرزيده اشك شوق
در آن دو چشم وحشي و بيگانه رنگ او

ما رفته ايم در دل شب هاي ماهتاب
با قايقي به سينه امواج بي كران
بشكفته در سكوت پريشان نيمه شب
بر بزم ما نگاه سپيد ستارگان

بر دامنم غنوده چو طفلي و من ز مهر
بوسيده ام دو ديده در خواب رفته را
در كام موج دامنم افتاده است و او
بيرون كشيده دامن در آب رفته را

اكنون منم كه در دل اين خلوت و سكوت
اي شهر پر خروش، ترا ياد مي كنم
دل بسته ام به او و تو او را عزيزدار
من باخيال او دل خود شاد مي كنم
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]تقویم کهنه شد، اما
بهار نیامده است هنوز.
این‌طور که نمی‌شود؛
باید خودم پیِ آفتاب بروم !

( رضا کاظمی )[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
که می بَرند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جمله هایی هم

شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه

به گوش یخزده اَم می رسد ، وَ فریادی

شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله!

وَ چشم هام ،که چشم انتظار تو هستند !

( اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه )

وَ بغض می کند آن جا جنازه ی من که

(( تو )) را همیشه (( نَفَس )) می کشید و (( خود )) را (( آه )) !

چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ

رسیده ام به : غزل ، گُل ، شکوفه ، دریا ، ماه !

بدون تو ، همه ی عمرِ من دو قسمت شد :

(( دقیقه های تکیده )) ، (( دقیقه های تباه ))

اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم

سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –

که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند

(( غروب جمعه )) وُ (( مرگ )) وُ (( وجود من‌ )) همراه !

برای بدرقه ی نعشِ من بیا ( هر روز )

که کارِ من شده سی بار مرگ ( در هر ماه )

وَ کلِّ دلخوشی زندگی من ، این که

تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه .

مهدی زارعی
 

taraneh23

عضو جدید
همه
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] لرزش دست و دلم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از آن بود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که عشق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] پناهی گردد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پروازی نه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گریزگاهی گردد.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آی عشق آی عشق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چهره ی آبیت پیدا نیست.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وخنکای مرهمی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بر شعله ی زخمی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه شور شعله [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر سرمای درون.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آی عشق آی عشق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چهره ی سرخت پیدا نیست.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غبار تیره ی تسکینی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بر حضور وهن[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و دنج رهایی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بر گریز حضور[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سیاهی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بر آرامش آبی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و سبزه ی برگچه[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بر ارغوان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] آ[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]ی عشق آی عشق[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رنگ آشنایت[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیدا نیست.[/FONT]

احمد شاملو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام يعنی برای هميشه ... خداحافظ!



تکليفِ تمام ترانه های من
از همين اولِ بسم اللهِ بوسه معلوم است
سلام، يعنی خداحافظ!
خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
ستاره ی از شب گريخته ی همروزِ من،
عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!


همين که گفتم!
ديگر هيچ پرسشی
پاسخ نمیدهم!


هی بیقرار!
نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بی هوا
تو از نگاه چَپ چَپِ شب میترسی؟
ما پيش از پسينِ هر انتظاری حتما
کبوترانِ رفته از اينجا را
به رويایِ خوشترين خبر فراخواهيم خواند.


من ... ترانه ها وُ
تو ... بوسه ها وُ
شب ... سينه ريزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
تا ديگر هيچ اشاره يا علامتی از بُنبستِ آسمان نمانَد.
راه باز ...، جاده روشن وُ
همسفر فراوان است.


برمیگرديم
نگاه میکنيم
اميدوار به آواز آدمی ...!


آيا شفای اين صبحِ ساکتِ غمگين
بیخوابِ آخرين ستاره مُيسر نيست؟
هميشه همين قدمهای نخستينِ رفتن است
که رازِ آخرين منزلِ رسيدن را رقم میزند.


کم نيستند کسانی
که با پاره ی سنگی در مُشتِ بسته ی باد
گمان میکنند کبوتری تشنه به جانب چشمه میبَرَند،
اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهيم خورد
ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی ديده ايم


از اين پيشتر نيز
فالِ غريب ستاره هم با ما
از همين اتفاق عجيب گفته بود.


ما نزديک آينه نشستيم و شب شکست و
خبر از مسافرِ خوش قولِ بوسه رسيد،
رسيد همين نزديکی ها
که صبحِ يک جمعه ی شريف
از خواب روشن دريا باز خواهيم گشت.
همه چيز دُرست خواهد شد
و شب تاريک نيز از چراغِ تَرک خورده عذر خواهد خواست.
همين برای سرآغاز روزِ به او رسيدن کافی است،
همين برای نشستن و يک دلِ سير گريستنِ ما کافیست،
همين برای از خود دور شدن و به او رسيدن کافی است.


سلام ...!
سلام يعنی خداحافظ!
خداحافظ اولين بوسه های بی اختيار
کوچه های تنگ آشتی کنانِ دلواپس
عصر قشنگِ صميمی
ماه مُعطرِ اطلسیهای اينقدی، ... خداحافظ!


سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سايه نشينِ آب و هم پياله ی تشنگی سلام،
سلام، اولادِ اولين بوسه از شرمِ گُل و گونه های حلال،
سلام، ستاره ی از شب گريخته ی همروز من،
عزيزِ هميشه و هنوز من ... سلام!


سيد علي صالحي



 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
... تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلوده ی دیدگانت
تو دائم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفته ی نیلگونی
چه می شد خدایا...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم ؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
ترا می ربودم ... ترا می ربودم


فروغ فرخزاد[/h]
 

asghar.a

عضو جدید
پر كن پياله را
‎كاين آب آتشين
‎ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد
اين جام‌ها كه در پي هم مي‌شوند تهی
‎درياي آتش است كه ‌ريزم به كام خويش
‎گرداب مي‌ربايد و آبم نمي‌برد!
من با سمند سركش و جادويي شراب
‎تا بيكران عالم پندار رفته‌ام
‎تا دشت پر ستاره‌ی انديشه‌هاي گرم
‎تا مرز ناشناخته‌ی مرگ و زندگي
‎تا كوچه باغ خاطره‌هاي گريز پا
‎تا شهر يادها …
‎ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمی‌برد

هان اي عقاب عشق!
‎از اوج قله‌هاي مه آلود دوردست
‎پرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر من
‎آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد!
‎آن بي ستاره‌ام كه عقابم نمي برد!
‎در راه زندگي
‎با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
‎با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه :
‎آب … آب!
‎ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
‎پر كن پياله را …
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان در تب اين روز محال
نرم نرمك عطشي ميبارد
بر سر سفره ياس وحشي
ياسمن مي كارد
و مرا باز به مهماني اين حس لطيف مي خواند
... فصل عاشق شدن عكس به قاب است اكنون
اسمان در پي اين عشق قريب
مي سرايد باران
مينوازد رخ شب
مي خوش از زمزمه قاصدك شهر برقص
آسمان خوش خبر است
آسمان مي بارد......

 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
... می خوابانی
آه وقتی که
توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این شتنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان
را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
کاش می گفتی چیست!
آنچه ازچشم توتاعمق وجودم جاریست......!!!!!؟


 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد



در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان ميعادي دارد

در شب کوچک من دلهرهء ويرانيست


گوش کن

وزش ظلمت را مي شنوي ؟

من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم

من به نوميدي خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را مي شنوي ؟


در شب اکنون چيزي مي گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظهء باريدن را گوئي منتظرند


لحظه اي

و پس از آن، هيچ.

پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد

و زمين دارد

باز مي ماند از چرخش

پشت اين پنجره يک نامعلوم

نگران من و تست


اي سراپايت سبز

دستهايت را چون خاطره اي سوزان، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسي گرم از هستي

به نوازش لبهاي عاشق من بسپار

باد ما با خود خواهد برد

باد ما با خود خواهد برد

فروغ فرخزاد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد



«دردی اگر داری و همدردی نداری٬
با چاه آن را درمیان بگذار!
با چاه!
غم روی غم اندوختن دردیست جانکاه!»



گفتند این را پیش از این اما نگفتند٬
گر همرهان در چاهت افکندند و رفتند٬
آنگاه دردت را کجا فریاد کن.

آه!

**فریدون مشیری**
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


کسی می آید
کسی می آید
کسی که دلش با ماست، در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درخت های کهنه یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود
بزرگ تر می شود
کسی از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سزفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمر مریض خانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم مرا هم می دهد
من خواب دیده ام...

فروغ فرخزاد
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
چیزی شبیه دریا
چیزی شبیه آتش
شبیهن چشمان تو
وقتی آهسته از لای سکوتی سبز نگاهم می کنی
واژه ای
کبوتری
دریایی
و یا شاید ستاره ی کوچک سبزی
درون من زاده می شود
واژه ای که احتمالا تمام پاییز تو را بابا صدا می کند
واژه ای ساده و آسوده
که پیله ی پروانگی اش را مو به مو برایت تعریف می کند
حالا بیا به دوشنبه ی من
کنار پنجره ای از اضطراب باران و خیابان
و زستانی از کودک و کبوتر و برف
که نمی داند تکلیف این همه آدم برفی که در حوالی خوابش پرسه می نند چیست
یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
همان جمعه
که آوازی سپید از آسمان بارید
می ترسم ، ستاره ی سبز من
از آدم برفی های عریان
که به نگاه معطر ما
حسودی می کنند
از سایه های بی پروا
حتی از پررنگی چای
و بی رنگی برف و ترانه
صدای گریه ی جوجه ای می اید
که رؤیای سه شنبه را
روی برف ها پیدا نمی کند
ساعتم قارقار می کند
کلاغ روی آنتن خانه ی همسایه
تیک تک سر می دهد
می ترسم
دیگر نگو چرا
شاید از نبودن کسی مثل تو
شاید از بودن تو
در آخرین دقیقه ی
علاقه و اقاقی
شاید از واژه ای که درونم زاده شده
می ترسم
با آن که می دانم
قد همان صبح جمعه ی آخر دی ماه
دوستم داری
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

فاضل نظری
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد
باد چیزی خواهد گفت
... سیب خواهد افتاد
روی اوصاف زمین خواهد غلتید
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
راز سر خواهد رفت
ریشه زهد زمان خواهد پوسید
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد
باطن آینه خواهد فهمید
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد
بهت پرپر خواهد شد
ته شب یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد


سهراب سپهری[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی تو رفتی ...
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای معنی عشق

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای یاد تو در خاطر من جاودانه
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای بی تو چشمم چشمه اشک شبانه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای روشنایی ، ای چراغ زندگانی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای رفته در ابر سیاه بی نشانی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از مشرق لب ها طلوع خنده ها رفت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از دست من وز دست ما آینده ها رفت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دنیا به چشمم از قفس هم ... تنگ تر شد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وقتی تو رفتی ...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اندوه شوق زندگی را از دلم برد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برگ درختان زرد شد ، خورشید افسرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مرگ خندید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در جمع ما انگیزه های زیستن مرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از باد پرسیدم : کجا رفت ؟![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گفتا که : من هم در پی آن رفته از دست [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سر تاسر دنیا خزیدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اندوه ، اندوه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او را ندیدم ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از شب سراغت را گرفتم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شب گفت : افسوس [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] او ماه من بود [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] من هم به امید طلوعش ماه ها تاریک ماندم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با یاد او در هر قدم اشکی فشاندم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در دشت های دور و نا پیدا دویدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او را ندیدم ![/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با ماه گفتم : ماه من کو ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رنگش پرید و زیر لب گفت :[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر بام و روزن های عالم سر کشیدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شب تا سحر سر تا سر دنیا دویدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در لا بلای برگ جنگل ها خزیدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او را ندیدم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از رعد پرسیدم ز نامت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فریاد او در گنبد افلاک پیچید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون مادران داغدیده ناله سر کرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]با ابر گفتم قصه ات را [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روی زمین را در غمت از گریه تر کرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای یاد تو در خاطر من جاودانه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای بی تو من همسایه اشک شبانه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اندوه شوق زندگی را از دلم برد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برگ درختان زرد شد خورشید افسرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
وقتی تو رفتی ...
[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif] مرگ ... خندید [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در جمع ما انگیزه های زیستن مرد ...[/FONT]

" مهدی سهیلی "


[/FONT]
[/FONT]
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


جمعه ی ساكت
جمعه ی متروك
جمعه ی چون كوچه های كهنه، غم انگیز
جمعه ی اندیشه های تنبل بیمار
جمعه ی خمیازه های موذی كشدار
جمعه ی بی انتظار
جمعه ی تسلیم
خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانه ی دربسته بر هجوم جوانی
خانه ی تاریكی و تصور خورشید
خانه ی تنهایی و تفأل و تردید
خانه ی پرده ،كتاب ، گنجه ،تصاویر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساكت متروك
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت ...

فروغ
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]من برای پیاده شدن تنها به کسی نیاز داشتم که منتظرم باشد
و نام کوچکم را
در پلک به همزدنی به خاطر بیاورد
این توقع زیادی بود؟
که سال هاست اینچنین مرا
... می
چر
خانی
دور خودم؟
(هشت آبان سالروز وفات قیصر امین پور)[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمی چه می‌داند
چراغی که از دور
به راه او روشن است هنوز
خبر از خواب راحت مهمان‌خانه‌ی فرشته می‌دهد
يا سوسوی اجاق قلعه‌ی ديوی‌ست
... که در کمين کُشتن دانای ديگری‌ست

ديگر اين همه نپرس
کجا می‌روی، چه می‌کنی، کی برمی‌گردی
شکستن اگر عادتِ آسانِ آينه نبود
تکرار بی‌هوده‌ی زندگی
که اين همه تازگی نداشت


سید علی صالحی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
... چه کرد با دل من آن نگاه شیرین آه
تو دوردست امیدی و پای من خسته است
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه آرزوی محالی است زیست با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو

فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
" یگانگی "


بر قله ایستادم .
آغوش باز کردم .
تن را به باد صبح ،
جان را به آفتاب سپردم .
روح یگانگی
با مهر ،با سپهر ،
با سنگ ، با نسیم ،
با آب ، با گیاه ،
در تار و پود من جریان یافت !
موجی لطیف ، بافته از جوهر جهان ،
تا عمق هفت پرده تن را ز هم شکافت .
” من “ را ز تن ربود !
” ما “ ماند ، راه یافته در جاودانگی !

فریدون مشیری


 
آخرین ویرایش:

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قلبم را در مِجریِ کهنه ای
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه یی ش
نیست.
از مهتابی
به کوچه ی تاریک
خم می شوم
و به جای همه نومیدان
می گریم.
آه
من
حرام شده ام!
*
با این همه،ای قلبِ در به در!
از یاد مبر
که ما
_من و تو_
عشق را رعایت کرده ایم،
از یاد مبر
که ما
_من و تو_
انسان را
رعایت کرده ایم،
خود اگر شاه کار خدا بود
یا نبود.

شاملو
 

Similar threads

بالا