خودتو با یه شعر وصف کن...!

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم اینجا تنگ است دلم اینجا سرد است

فصلها بی معنی آسمان بی رنگ است

سرد سرد است اینجا باز کن پنجره را

باز کن چشمت را گرم کن جان مرا
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خوردن و شاد بودن آيين من است
فارغ بودن ز كفر و دين، دين من است

گفتم به عروس دهر كابين تو چيست
گفتا دل خرم تو كه آيين من است.
عمرخیام
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
منم آن شکسته سازی که توام نمی نوازی

که فغان کنم ز دستی که گسسته تارِ ما را ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خداحـــافظ نگـــو وقتی هـــنوز در گیـــر چشماتم
خــــداحافــظ نگو وقتی تـــا هرجــا باشی همراتم
چرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردی
خداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم میشـــــه برگردی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلهره نبودنت

در خرمن احساسم

چون پرنده ای گستاخ

هجوم می اورد

واین درحالی است که من

دراین مجادله یکطرفه

مترسکی بیش نیستم
 
  • Like
واکنش ها: noom

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم برای كسی تنگ است كه زیبایی روح را می ستاید

مهربانی را دوست دارد

گذشت را می فهمد

سادگی را زیور می داند

وفا را گوهر

دلم برای كسی تنگ است كه چشمان خیس از اشك مرا می بوسد

و با سر انگشت مهربانش آبی آسمان را نشانم می دهد

كسی كه به خاطرم آفتابی می شود...
 

najafi20

عضو جدید
[h=2]چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟![/h] تو به من خندیدی و ندانستی که به چه دلهره سیب را از باغچه ی همسایه دزدیدم ،باغبان از پی من تند دوید ،سیب را دست تو دید ، سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که خش خش گام تو می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




نیستی تا که بخندی و غزل بنویسم
شعر ها نیمه تمام اند
و
دلم طوفانی است.
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دور نرو

بيا كنار دلم


من غير از اين ها كه می نويسم


نوازش هم بلدم.


 
  • Like
واکنش ها: noom

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
من

من

اهل کاشانم، اما
شهر من کاشان نیست.
شهر من گم شده است.
من با تاب، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تنهایــی یعنی

ذهنم پــر از تو

خــالی از دیگران است

.

.

.

اما کنارم

خــالی از تو

پــر از دیگران است .
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]دنیا کوچکتر از آن است[/FONT][FONT=&quot]که گم شده ای را در آن یافته باشی[/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]هیچ کس اینجا گم نمی شود[/FONT][FONT=&quot]آدم ها به همان خونسردی که آمده اند[/FONT][FONT=&quot]چمدانشان را می بندند[/FONT][FONT=&quot]و ناپدید می شوند[/FONT][FONT=&quot]یکی درمه[/FONT][FONT=&quot]یکی در غبار[/FONT][FONT=&quot]یکی در باران[/FONT][FONT=&quot]یکی در باد[/FONT][FONT=&quot]و بی رحم ترینشان در برف[/FONT][FONT=&quot]آنچه به جا می ماند[/FONT][FONT=&quot]رد پائی است[/FONT][FONT=&quot]و خاطره ای که هر از گاه پس میزند[/FONT][FONT=&quot]مثل نسیم سحر[/FONT][FONT=&quot]پرده های اتاقت را[/FONT][FONT=&quot]از : عباس صفاری[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در هــــر جغــــرافیـــایے کــــــه بـــــــاشم

"جهــــــــــت هـــــــا"


تفاوتے نـــــــدارند...

تمــــــــام دامنـــــــــــه هــــــــاے دلـــــــــــم

رو به سمت"خنــــــــــده هـــــــاے " توست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سکوت و نگاهم را در هم می آمیزم
میشود فریادی بیصدا ،
گوش کن ...
میشنوی فریاد بی صدایم را
می شنوی ...؟؟؟
 

raha

مدیر بازنشسته
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی نهایت
این راه را نهایت، صورت کجا توان زد
کش صد هزار منزل، بیش است در بدایت
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
طبال! بزن، بزن که نابود شدم
بر " تار " غروب زندگی، " پود " شدم
عمرم همه رفت، خفته در کوره ی مرگ
آتش زده ، استخوان بی دود شدم
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه که بودم دلم به حال مترسکی می‌سوخت که آنسوی دهکده

در میان مزارع برنج پدر بزرگم تنها بود .

و بی‌ خبر از آنکه روزی در میان این همه هیاهو ی شهر
...
حالم از آن مترسک بدتر خواهد بود

(علی‌ صوفی .ن)
 

Nilpar

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ان گلبرگ مغرورم که پژمردم ز بی ابی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
از این نقطه که من ایستاده ام

بر این صخره ی سنگی


یک قدم اگر اشتباه بگذاری ، پرت می شوی


اینجا دیگر


دو قدم جلو ، یک قدم عقب


همان تعبیری را ندارد که می دانی


روز و شب بی معنی ست


فریاد که هیچ ، نفس را هم باید با حساب بکشی !



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست...
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست .
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند...
 

Similar threads

بالا